ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

عکس

  تو ماشین داشتیم میرفتیم مشهد: مشهد؛ خونه ی خاله مینا: کیانا در عروسی: ملینا در عروسی:(یکی ازمحاسن بچه ی دوم اینه که ملینا اصلا تو اون چندساعت سراغ منم نگرفت ولی خب در عوض کیانا جون حسابی از خجالتمون دراومد و اونجا هیچکس رو غیر از من نمشناخت) یه جشن تولد هم واسه دخترای گلم گرفتیم؛   و اما تاریخ برای ما دوباره تکرار میشود: فدای دخترای کتابخونم بشم: دخترم دیگه عروسی شده؛ ظرف میشوره... جارو میکنه... غذامیپزه... ولی از همش نشده عکس بگیرم فقط این سند تصویری رو دارم: دختر نمازخونم: و اما خواهرای مهربون: نهایت پاکیزگی!!! ا...
18 اسفند 1392

عکس2

عاشق این نشستنتم کیانا: جدیدا خیلی بااین وسایل بازیت سرگرم میشی و خلاقیتت هم خیلی خوبه: یه روز اومدم خونه و بااین صحنه مواجه شدم، که خاله زهرا(پرستارت)گفت اینو ملینادرست کرده گفته خبالش(خراب)نکنی که مامانم بیاد ببینه چون میخواست بخوابوندت... وتازگیا خودت تعیین میکنی چه لباسی بپوشی، که گاهی اوقات اینجوری میشه:!!! وقتی سی دی های مورد علاقه تو میذاری(خاله ستاره، قاصدک و...) هردوتون اینجوری میشین: که کم کم میاین عقب: بازی های دو خواهری:     ...
18 آذر 1392

...!

    آره درست دیدین این دونفر ملینا و کیانا هستن؛ بابایی تقریبا یه ماه و نیم پیش تصمیم گرفت موهای ملینارو بتراشه، واسه همین دوتایی تون کچل شدین.... آخه از بس همه گفتن چرا موهای ملینارو نمیتراشین که اینقدر کم پشته پرپشت بشه و ازاین حرفا؛ ماهم که بچه های حرف گوش کن؛ زدیم سر طفلیارو به این روز درآوردیم... اما من که بیشتر به این خاطر راضی شدیم بتراشیم که موهای ملینارو دوست داشتم صاف بشه فرفری دوست نمیدارم؛ نامرتب به نظر میاد حالا هم عکسای قبل و بعد از تراشیدن:                           &nbs...
18 مرداد 1392

یه عالمه عکس:)

چند وقتی میشه تو وبلاگت عکس نذاشتم و حالا مثل عُقده ای ها برو ادامه ی مطلب اینجا عروسی مرضیه جون بود که واسه دومین بارت بود میرفتی عروسی؛ اون شب حکایت ها داشتی واسه خودت، من داده بودمت به بابایی و میگه اونجا هم از وسط مجلس کنار نمیامدی و اون وسط دست میزدی بقیه دورت حلقه زده بودن و میرقصیدن.... خلاصه حسابی مجلس گرم کن شده بودی فدای اون رقصیدنت و این هم رقص جدیدت که به قول خودم باباکرم میرقصی بی خود نبود صدف جون به دخترم میگفت: دختر مظلوم خاله و اما یه لحظه غفلت این میشه... صندلی ملیناخانم: و اینجا: ملینای باحجاب: اینم سرگرمی دخترم، میدویی به طرفم و میخندی از ته دل، قربونت؛ ...
2 مهر 1391

عکسهای تو در آستانه ی یکسالگی

  ملینا در حال لالا کردن عروسکش: (تازه پوشکش رو هم عوض کرده ) بازی با توپ: سرگرمی برای بچه هایی که نمیذارن مامان بابا غذا بخورن: نترسید من لولو نیستم............. فقط دارم خودمو لوس میکنم که برم بغل مامانی: عاشق این نگاهتم: ملینا قبل از حموم و کوتاه شدن موهای پریشونش: و اما یه دختر مو پسرونه: جایزش هم سواری روی دوش بابایی و پیتیکو پیتیکو کردن دور خونه: و اما شاهکار نهایی مامان(هم عکس، هم پس زمینه ) دوستت دارم عزیز دلم ...
25 تير 1391

جشن تولدون

سلام گل همیشه بهارم همونطور که گفتم قرار بود پنج شنبه یه جشن تولد کوچیک واسه یکتا و پارمیس تو خونه ی دایی محمود گرفته بشه و چون آتنا هم که قرار بود باشه و احتمال داشت،البته احتمال که نه صددرصد میدونستیم که یه دعوای حسابی به پا خواهد شد واسه آتنا هم جشن گرفتیم و خلاصه اون شب سه تا کیک تولد ردیف شد با 6 خانواده که بودیم و هرکدوم 3 تا هدیه آورده بودند(18=3*6 ) 18 تا کادو روی هم جمع شده بود. اول جشن قرار بود همه چی با نظم و ترتیب برگزار بشه و طبق معمول مامان جون و باباجون (بزرگ مجلس) رفتند و با سه تا وروجک عکس گرفتند و کادوهاشون رو هم دادند. موقع باز کردن که شد این یکی گفت من مال اونو میخوام اون یکی گفت من مال اینو...
25 دی 1390

عکس های جور واجور

سلام نفسم روز یکشنبه نزدیکای ظهر بود یعنی در پنج ماه و 7 روزگیت یه دفه ای شروع کردی به" بَ بَ"  "دَ دَ " گفتن...... الهی قربونت برم خیلی شیرین میشی وقتی این صداها درمیاری. قبلن همیشه آوازهای نامفهوم میخوندی اما حالا دیگه یه کار جدید یاد گرفتی و به محض اینکه از خواب پامیشی شروع میکنی به خوندن: بَ بَ      دَ دَ   بَ دَ    دَ بَ   بَ دَ بَ   دَ بَ دَ    .............. حالا هم یه سری عکسها که تقریبن شکار لحظه ها بودند در ادامه مطلب میذارم. اینجا داشتم لباساتو عوض میکردم که شیطنتت گل کرد        ...
14 دی 1390