ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

بهار93

1393/1/27 7:43
نویسنده : مامان مریم
940 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره تونستم بیام و اولین پست سال93 روبذارم.

این روزا خیلی سرمون شلوغه... بچه ها حسابی وقتمون رو گرفتن، درواقع دست وپامو بستن هردوتاشون.

بعضی اوقات هردوتاشون میان دوروبرم و کیانا که ازسروکولم بالامیره و همش به من چسبیده مثل این سنجاق سینه ها بهم وصله.... ملینا هم که میاد منو میکشه که باهاش بازی کنم و یا اینکه چیزی میخواد بهش بدم

خیلی سخت میگذره خیلی.... گاهی اوقات دلم میخواد داد بکشم ولی خب اهل دادوبیداد که نیستم فقط حرفایی میزنم که بعدش درکمال تعجب در جای مناسب توسط ملینا به خودم برگشت داده میشه.

ملینا که همه ، همه جا تعریف و تمجیدش رو میکردن که خیلی خانومه و حرف گوش کن و آروم، حالا داره یه کارایی میکنه که مجبور میشم حرفایی بهش بزنم و کارایی باهاش بکنم که اصلا دوست ندارم!

لجباز شده و همش کارایی انجام میده که ماباید بگیم نکن...نکن....نکن

ای وای این پست رو دوست نداشتم اینجوری بشه ولی خب روزگارمون هم بهتراز این نیست که من بتونم قشنگتر بنویسم...........

بذار از پیشرفت های کیاناجونم بگم:

5تادندون درآورده... یعنی به طور میانگین هر10روز یه دندون جدید درمیاره و حسابی هم بخاطر همین بهونه میگیره.

حرف زدنش که تعریفی نداره، فقط آب و توتو و ماما.... ولی در فضولی و شیطنت تا دلت بخوااد

میره روی مبل و از پشتی مبل بالا میره تا دستش به پریز برق برسه روشنش میکنه و همونجا دستاشو ول میکنه واسه خودش دست میزنه و قل میخوره میفته پایین ولی بازم میخندهنیشخند

دوتاییشون باهم یه وقتایی خیلی خوبن و اینقدر خوب باهم سرگرم میشن البته همه چیز بستگی به ملینا داره که عصبانی باشه یا خوشحال... ولی خب کیانا هم داره کم کم عادت میکنه که چیزی از دست خواهرش نگیره

یه روز شیشه شیر ملینارو دادم بهش که بخوره خودم تو آشپزخونه ناهار میخوردم که میبینم کیانا آمد کنارم و طبق معمول پامو گرفت که بغلش کنم.... وای خدا دیدم تمام موهاش خیس ، لباساش خیس.... ملینا شیشه شیرش رو، رو سر خواهرش خالی کرده و بعد ملی خانم تشریف آوردن وبا کمال رضایت و خوشحالی میگه مامان ببین خوشگلش کردماز خود راضی

حرفایی که موقع عصبانیت به ملینا میزنم ایناست: ای خدا دیوانم کردی.... از دست تو چیکار کنم.... چرا اینقدر دختر بدی شدی....

حالا ملینا: وقتی با کیانا بازی میکنه و اون به حرفش گوش نمیده میگه دیوانم کردی کیانا چرا اینقدر بد شدی و....

یا هم به خودم میگه....  یه بار باکیانا دعوا کردم که کاربدی کرده بود، ملینا جلوم بلند شد و گفت چرا با کیانا دعوا میکنی تو رو دیگه دوست ندارم و رفت اونو بغل گرفت و جان جان عزیزم فدات بشم هیچکار نشده، بوس بوس.....

البته همه میگن آدم فروشی، اینو به عینه میبینم.... وقتی کسی رو لازم داری اینقدر قربون صدقه ش میری ولی وقتی لازمش نداری دیگه واویلا...

بعضی وقتا واقعا از حرفات خندم میگیره.... یه روز که از سرکار برگشتم و تو مثل همیشه میخواستی آب بازی کنی و همه جای خونه رو خیس میکردی، اولش که بهم گفتی مامان تو نگام نکن(یعنی گیر ندی که من میخوام آب بازی کنم)

بعد مدتی که همش میگفتم ملینا این کارونکن و عصبانی شده بودی گفتی مامان تو برو دانشگاهتعجب اسم محل کارمو هیچ وقت بهت نگفته بودم.... بعد فهمیدم خاله زهرا بهت یاد داده ولی اون طرز گفتنت خیلی واسم خنده دار بود.

روزای آخر سال که 5روزش رو مجبور بودم تا6عصر یکسره محل  کارم باشم یه روز رفته بودی خونه ی خاله زهرا یعنی خودش دوست داشت شمارو ببره.... اونجاحسابی با پسرش پیمان بازی کرده بودی و کیانا هم که با شوهر خاله زهرا دوست شده بود. بعدش همش بهش میگی منو ببر جای پیمان

یه روز خاله زهرا میگه ظهر که شوهرش اومده دنبالش، چون ماشین سنگین داره صداش باماشینای دیگه فرق میکنه تاصدای ماشینشو شنیدی گفتی اینا عمو آمد... خاله زهرا برو اتوبوست آمد.... خاله میگه غش کردم از خنده...

حالا بریم سراغ چندتا عکس

 

دخترم درحال خوندن نماز:

ملینا با کلاه باباحاجی:

کیانا تو بانک بابایی:

هرچی میگذره وقت کمتری واسه عکس گرفتن پیدامیکنم.... الان که میبینم حتی یه عکس قبل از عیددیدنی با لباس بیرونی ازتون نگرفتم

انشالا وقت بشه ببریمتون آتلیه، مگه اونجوری بشه که یه عکس درست حسابی داشته باشید

پ ن: یادم اومد که ازسال تحویل امسال ننوشتم؛ امسال چون ساعت 8.30 شب سال تحویل میشد و شام خونه ی مامانم دعوت بودیم همگی قبل سال تحویل اونجابودیم و خاله عذرا هم که ازمشهد رسیدن دایی مصطفی هم که چندروز قبلش اومده بود وخلاصه جمعمون جمع بود یه سفره هفت سین روی زمین پهن کردن و همگی دورش نشستیم و همه تو دلشون زمزمه میکردنو دعا میخوندن.

خوب بود تو این چندسالی که ازخونه ی مامانم رفته بودم سال تحویل همش خونه ی خودمون بودیم و غیرازسال اول که بچه نداشتیم که سفره پهن کردم این دو سال دیگه فرصتش نشده بود.

پسندها (1)

نظرات (8)

مامان مهراد و مينا
25 فروردین 93 9:35
به به سال نو مبارك!!!!!!!!!!!! در مورد شيطنت و لجبازي ...خوب به نظرم تازه از دو سال و نيم شروع ميشه.............يادمه مهراد اينقدر آروم و مظلوم بود كه من نگرانش بودم چرا شيطنت نمي كنه و يهو اينطوري شد خدا رو شكر كه روزهاي سخت يكي پس از ديگري مي گذرند و اميدوااااااااااااااارم كه ما هم بتونيم لحظات آرامش رو به زودي تجربه كنيم واي از اون شيرها كه ريخته تو سر كيانا ..............يه حموم هم افتاده گردنت حتما ............ خدا بهت صبر بده عزيزم ولي حرف زدن و اصطلاحاتش خيلي بامزست .....خيلي هم ماشالله ناز و خواستني شده فداش بشم اما مروايدهاي فندق كوچولوي خوشگلم مباركش باشه .......... من دلم ميخواد بچلونم اين سنجاق سينه ي خوشگلم رو ........قربونش برم
مامان مریم
پاسخ
ممنون میتراجون آره منم فکر میکنم اقتضای سنش باشه،ولی کناراومدن باهاش خیلی سخته ان شاالله نه خواهرجان حموم چی، بردم یه آبی به موهاش زدم و سشوارکشیدم. من اینقدر بادنگ وفنگ حموم میبرمشون که باید یه روزوقت بذارم... نظرلطفته میتراجون؛سن حرف زدن بچه ها واقعا شیرینه بازم ممنون
مامان گیسو جون
29 فروردین 93 0:35
سلام عزیزدلم خوبی؟ همیشه دعای من این بوده برات خدا به مریم جونم یه انرژی پایان ناپذیر بده خدا برات هر جفتشون رو حفظ کنه بازم با همه شرایطی که هست ملینا جونم خیلی خوب با بچه دوم که همیشه می گن حکم هوو رو داره کنار اومده ای جون دلم که کیانا جونم مروارید دار شده هر جفتشون رو حسابی ببوس عزیزم فداش بشم ملینا جونم با این شیرین زبونیش
مامان مریم
پاسخ
سلام دوستم... ممنون وای خدا نمیدونم چی بگم عزیزم؛ من همیشه شرمنده ی محبتتم مناجونم ممنون که بفکرمی توهم عشق منو ببوسون حسابی
منا مامان الینا
30 فروردین 93 13:56
ای وای مریم جون معلومه که حسابی کلافه ای تا حالا پست این مدلی از تو نخونده بودما اما کلی به کارهای دو تا وروجک خندیدم عسیس دلم شیشه شیر رو سرش خالی کرده آبجیش میگه خوشکل شدم وااااای حیف نمیشه بلند بخندم تو اتاق مریم جون زیاد سخت نگیر همین شیرین کاریهاشون که زندگی رو شیرین میکنه دیگه
مامان مریم
پاسخ
سلام مناجون... آره عزیزم چه جووووووووووورم آره بعضی اوقات نمیدونم به کاراشون بخندم یا خودمو عصبانی بگیرم که تکرار نکنن. سخت نمیگیرم دوست خوبم؛ سختی خودش میاد.... ولی خب دلم خوشه که اینجا دوستای خوبی مثل شمادارم
مامان گیسو جون
1 اردیبهشت 93 19:48
عزیز دلم روزت با تاخیر مبارک
مامان مریم
پاسخ
ممنون ؛وای عزیزم شرمنده م کردی... ازشماهم مبارک
خاطره
11 اردیبهشت 93 1:54
سلام مریم جونم خوبی عیدتون مبارک مرواریدهای کیانا جونم مبارک کاراشون خیلی بامزه و شیرینهانشالله زودی بزرگ میشن دلت واسه این روزاشون تنگ میشه آخرین باری که اومدم وبتون کیانا خیلی کوچولو بود اینقدر از وبلاگ دور شدم که نمیتونم به دوستام سر بزنم فکر می کردم هنوز کیانا جون خیلی کوچولوئه هزار ماشالله بزرگ و خوشگل شدهخدا حفطشون کنه یه خورده دیگه انشالله هم قد میشن میلینای نازم هم بزرگ و خانوم شده آخرین عکسی که ازشون دیدم بی مو بودم الان ماشالله موهاشون بزرگ و خوشگل شده
مامان مریم
پاسخ
سلام خاطره جون ماشالله شما از مسافرتاتون سرنمیاین عزیزم انشالله همیشه شادوخرم باشی...همیشه هم بری سفر بله دیگه بزرگ میشن و فضول
مامان نیایش
11 اردیبهشت 93 19:02
ارزويي كن ... گوشهاي خدا پر از ارزوست و دستهايش پر از معجزه ارزويي كن... شايد كوچكترين معجزه اش ارزوي تو باشد برات آرزوی بهتذین ها رو دارم التماس دعا
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوست عزیزم... امیدوارم خدا به شماهم سلامتی و نشاط هدیه کنه
مادر(رادین و راستین)
13 اردیبهشت 93 18:05
ماشاالله به هر دو شون خیلی با مزه هستن ......... چقدر هم شبیه هم هستن امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی .....
مامان مریم
پاسخ
ممنون بهشادجون انشاالله
خاطره
13 اردیبهشت 93 19:01
عزيز دلم مگه ميشه دوست مهربون و عزيزمو فراموش كنم مراحمي گلم انشالله منتظرت ميمونم انشالله به زودي باز داريم ميايم سفر
مامان مریم
پاسخ
فدای تو... به سلامتی باشه سفرت