عکس ها
لطفا اونایی که خیلی وسواسی و .... هستن نگاه نکنن
این صحنه ها رو خودم عکس گرفتم و اون لحظات مدام به خودم تمرین ریلکسیشن میدادم
این دوتا عکس هم جلوی هتل کوهستان بودیم؛ حالا ملینا گیر داده که میخوام جای این شیره باشم و یه مجسمه بزغاله هم به قول خودش جلوتر بود که دیگه بدتر.... با هزار ترفند که میخوایم بریم جای عروس راضیش کردم که اومده داخل. همچین دختر حیوون دوستی کی دیده تا حالا!!!!!!!!!
این عکس ها هم مال چندوقت پیشه که جامونده بود:
یه روز تصمیم گرفتیم ملینا رو ببریم مهد؛ گفتیم نصف روز با کیانا باهم نباشن تا باقیمانده روز کمتر باهم لجبازی کنن و هم روحیه ملی عوض بشه.... خلاصه یه روز بردمش مهد دانشگاه و اون روز خیلی خوشحال بود ولی خودم دلم نیومد دیگه ببرمش ؛ آخه گناه داره صبح زود بیدار بشه و تردید داشتم که آیا مهدش خوبه یا نه ؛ بذارمش یه جای دیگه و.... واسه همین ملی جون فقط تجربه ی یک روز مهد رو در سه سالگیش کرد و خداروشکر تجربه ی بدی نبود و رفتنش به مهد رو گذاشتم واسه سال آینده که ببینیم خدا چی صلاح میخواد
اینم عکسای اون روز صبح:
اینم دو تا دختر نقاش:
فعلا همین یه عکس رو از نقاشیش دارم:
اول پاییز دوتایی تون سرماخوردین، اینم یه عکس از اون موقع:
عکسی پیدا نکردم که ابروش که بخیه خورده واضح دیده بشه؛از اونجایی که بچه هامون موقع عکس گرفتن اصلا همکاری نمیکنن؛ واسه همین نشد که بشه فریباجون.... انشالله بخاطر شماهم که شده تلاش میکنم یه عکس ازش بگیرم(البته خوب شد یادم انداختی واسه یادگاری هم که شده بگیرم)