ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

روزهای با تو بودن

1391/5/20 13:34
نویسنده : مامان مریم
647 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

امسال دومین ماه رمضونی هست که تو تو جمع مایی و البته ماه رمضون با یه کوچولوی بازیگوش و شیطون حال و هوای خاص خودشو داره.... من امسال واسه تولدت که اوایل ماه رمضون بود فقط یه مهمونی ساده گرفتم با یه کیک تولد، البته دلم میخواست همه ی مهمونامون به صرف افطار باشن تا هم ثوابی باشه واسه ما و هم اینکه تولدت باشکوه تر، اما دیگه یه سری مسائل مانع از اون شد.

یکیش که بزرگترینش بود خودتی عزیزم که اصلا به من اجازه ی انجام هیچ کاری رو تو خونه نمیدی و فقط میخوای که در اختیار تو باشم و باهات بازی کنم.

من وارد آشپزخونه که میشم تو حساس میشی و هرجا باشی خودتو سریع به اونجا میرسونی و شروع میکنی به بهونه گیری و کشیدن لباسای من که بریم تو حال وپیش تو باشم.

فدای تو بشم که دست کوچولوت رو به سمت من دراز میکنی که یعنی دست منو بگیر و هرجا که من میرم بیا.... بعد هم شروع میکنی به قدم زدن و آواز خوندن، بین راه به توپ میرسیم، خوشحال میشی و میگی: تووو    ( عاشق توپی دخترم)     باهمدیگه شروع میکنیم به توپ شوت کردن و تا اینکه میزنیش یه سمت دیگه و دوباره به راهت ادامه میدی و یهو دستمو ول میکنی و سریع فرار میکنی که من دنبالت کنم و تو بری پشت دیوار قایم بشی و من بیام صدای هاپو مثلا دربیارم و تو باز بترسی و فرار کنی بری تو اتاق و خودت رو روی یه متکا یا تشکی که همیشه واسه همین مواقع توی اتاقت هست میندازی و منتظری که من بیام و قلقلکت بدم و گازت بگیرم و به قول معروف بخورمت و تو غش غش بخندی.........

واست عروسک و اسباب بازی میارم فقط یه نگاهی بهشون میندازی و میگی : دَدو     دَدَ   

وخلاص.... فقط در صورتی که اون عروسک آهنگ داشته باشه بغلش میکنی و آهنگش که تموم میشه نق نق میکنی و شکمشو فشار میدی که باز دوباره بخونه و من باید این کارو انجام بدم.

این از عروسک بازی، اما عاشق وسایل ریزه میزه و چیزایی هستی که اصلا به چشم نمیاد که این بتونه تو رو سرگرم کنه ولی خیلی کارشو خوب انجام میده، مثلا اون سر قطره چکون که اول که از جعبه درمیاریم توش هست رو دوست داری و تا مدت ها با اون سرگرمی...

وقتی هم که آهنگی میشنوی قبلا دست میزدی و با دستات خیلی قشنگ می رقصیدی اما حالا سرتو میندازی پایین و دور خودت میچرخی، بعدش هم سرت گیج میره و میفتی و با تعجب نگاه اطرافت میکنی که داره دور سرت می چرخه!

هرچی که باهات تمرین میکنم که بگی مامان فایده نداره یه کلمه ی عجیب غریب دیگه میگی ولی تا میگم بابا تو هم درست و صحیح تکرار میکنی تازه وقتی بابات از سرکار میاد و اگه تو اتاق باشی و صدای در و بشنوی میری دم در اتاق و سرک میکشی توی حال و صدا میزنی: بابا..... بابا.....

بابا هم که عاشقته و میاد دنبالت میکنه و تو هم طبق معمول از دستش فرار میکنی تا اینکه یه جایی گیرت میاره و حسابی میچلوندت...... (بازی مورد علاقه ی ملینا و باباییش)

البته ناگفته نمونه وقتی گریه میکنی و بغل میخوای مامانتو خوب میشناسی وصداش میزنیابرو

و اما خبر مهم و خوشحال کننده اینکه بالاخره تونستم واست یه پرستار خوب پیدا کنم.... البته اینو مدیون خاله میترای عزیز هستم که انشالا بتونم در حقش جبران کنم و دعا میکنم که هرچی از خدا میخواد بهش بده(چشمک)  

این خانوم هم پرستار تو هست هم کمک حال من تو کارای خونه، قبلا یه چندسالی خونه ی یه خانم معلم میرفته و یه دوقلوی دختروپسر رو نگه میداشته و بنظرم تو بچه داری دیگه حسابی ماهر شده.

آخه روزایی که من باتو تنهام به هیچ کاری نمیتونم برسم اما این روزا وقتی از سرکار برمیگردم میبینم غذامون رو هم آماده کرده و خونه ها هم مرتب و تمیزه و خبری از ریخت و پاش اسباب بازیهای تو نیست و خلاصه خیلی ازش راضیم، فقط این شیطونه هی میاد تو جلدم وبهم میگه نکنه میذاره تو گریه کنی وخودش به کارای خونه برسه که پیش من خوب باشه........ خدا نکنه

ماه رمضون امسال رو هم شیفتی کردن و هرکسی باید 7 روز کاری بره و منم دیگه 7 روزم رو رفتم و بقیه ش رو خونه دراختیار خانوم خانوما هستم.

از خوابت بگم که خیلی خوب نیست و منو نگران میکنه چون باید خوب بخوابی که رشدت هم خوب بشه و همیشه سرحال باشی....

شبا که معمولا 12 یا1 میخوابی و صبح هم زودتر از من بیداری و معمولا 8 ساعت میخوابی و تا ظهر مشغول بازی اون موقع هم که میخوابی یک ساعت و عصر هم اگر 2 ساعت بخوابی، روی هم رفته 10 یا خیلی خیلی زیاد بشه 12 ساعت در شبانه روز میخوابی که بنظرمن واسه تو کمه.

 قبلا به دالی میگفتی : دَتی..... جدیدا یه وقتایی میگی: اَتی.......... دستات رو میذاری روی چشمات و برمیداری میگی: اَتیییییی             به هرکسی که میرسی واسش انجام میدی، البته یه نوع از خجالت هم هست که جلوی چشمات رو میگیری بعد واسه اینکه نگن خجالت میکشه سریع دستاتو برمیداری و میگی:اَتیییییی     و اون طرف هم ذوق زده باهات تکرار میکنه

بعضی اوقات با اسباب بازیهات هم دَتی میکنی...... تازه یه شب خیلی کار جالبی کردی خونه ی خاله مینا بودیم و تو رفتی کنار ضبط و دکمه ی روشن خاموش رو میزدی و شوهر خاله هم که کنارت نشسته بود با تعجب یه نگاهی بهت انداخت و سرشو آورد جلو ببینه میترسی یا اینکه خجالت بکشی و بری کنار تو هم سرتو آوردی جلوش و خیلی بامزه گفتی: دَتی    ماکه مُردیم از خنده

به همه چی تو خونه میگی: توتو .... یا اگه خوردنی باشه: نونو ...... عاشق آب خوردنی و به یخچال که میرسی میگی:آب و جدیدا یاد گرفتی لیوان رو خودت دستت میگیری و آب میخوری اما دوست داری راه بری و آخرهم ته لیوان رو روی زمین یا لباسات بریزی.

همچنان از غذاهای شیرین خوشت نمیاد ولی یه شب با کمال تعجب دیدم که "مسقطی" خوردی و امیدوار شدم که میتونم بعضی اوقات بهت فرنی یا شعله زرد بدم اما نه انگار فقط همون یه قلم رو دوست داری. غذات صبح و ظهر و شب سوپ هست ولی خداروشکر که همون رو خوب میخوری.

تکیه کلامت هم "تیکی تیکی" . موقع بازی و یا راه رفتن با خودت تکرار میکنی. به قول عمه ت که میگه رینگ تون ملینا: تیکی تیکی

وقتی بهت میگیم بیا بوس بده لپت رو میاری جلو که بوست کنیم فدات بشم من..... اما بعضی اوقات خودشیفتگیت گل میکنه و جلوی همه لپتو میبری که بوست کنن اونا هم از خداخواسته...........

خلاصه من عاشقتم دخترم و برای ذره ذره کارهای شیرینت ذوق زده میشم عزیزمماچبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان یکتا
20 مرداد 91 17:35
سلاااااااام مریم جون.بالاخره اومدم(سپند دود کن برام)!!!!!
خیلی قشنگ نوشتی من که با خوندنش حظ کردم و دلم میخواد ملینایی رو بگیرم فشار بدم.قربون دتی گفتنش.....
ولی من تنبل هنوز فکری به حال وبلاگ یکتا نکردم.البته همه خاطراتشو نوشتم.تا ببینیم چی میشه...
میبوسمتون

سلاااااااااااااام چه عجب!آره حتما دود میکنم
فداتون بشم من.... یکتای شیرین زبونم رو ببوس فراوون. از ما که همیشه در میره و بوس نمیده

فریبا
20 مرداد 91 17:52
چه پست مفصلی گذاشتی مریمی...
وای مریم رایین هم عاشق توپه!
چقدر خوبه که ماه رمضون کنار دختری هستی


اینقدر دیربه دیر مینویسم که بناچار مفصل میشه فریباجون.
حالا رایین که پسره،مثل همه ی پسرا بایدم عاشق توپ باشه قربونش برم
مرسی عزیزم
ميترا
21 مرداد 91 9:54
سلام عزيز دلم .ملينا جونم

خيلي خيلي شيرين و خوشمزه شدي و به قول مامانت از خدامونه يه جايي گيرت بياريم و ببوسيمت
البته من خيلي در مورد بچه ها رعايت مي كنم و جلوي خودم رو مي گيرم كه يه وقت خداي نكرده اذيت نشن

مريم جون قابلي نداشت عزيزم...اميدوارم كه هميشه بتونه بياد و تو هم راحت باشي
تو پست هاي قبلي كه گفتم ايشالله به زودي كمي راحت مي شي منظورم همين بود
مليناي خوشگلم ايشالله هميشه يه دختر شاد و سرزنده بموني عزيزم


سلام خاله جون
من که ازاین فرصت استفاده میکنم و یکسره بهش میگم بیا بوس بده به مامانی و ملیناهم باگوش جان.....
مرسی عزیزم، پس تو ازقبل واسه من درنظرداشتیش و هیچی نگفتی، امیدوارم پسرت همیشه سالم و سلامت باشه و همینطور خودتون و هرآرزویی واسش داری بتونی بهش برسی
ميترا
25 مرداد 91 9:01
حواست كجاست مريمي.اون موقع بهت گفته بودم قرار بود بياد ولي تو اينقدر به اون موضوع پيش اومده فكر مي كردي كه حواست نبود

واقعا راست میگی، دیگه اصلا حواس درست و حسابی ندارم،شرمنده!

زهره مامان نیایش
26 مرداد 91 15:46
سلام عزیزم وای ما شا الله چه قدر زیاد نوشتی عزیزم همش رو خوندم قربون دخملم بشم من فکر میکردم نیایش کم خوابه ولی مثل اینکه تو وروجک هم دست کمی نداری از این وروجک ما عزیزم خیلی شیرین شدی خدا حفظت کنه برا ی مامان و بابا تیکی تیکی
مامان مریم چه طوری خوبی عزیزم


سلام زهره جون
ممنون، همه میگین زیادنوشتم،خودم اصلن فکرنمیکردم زیادشده باشه اما هنوز خیلی چیزا رو ننوشتم!
آره خوابش ازمن که مادرشم کمتره...
ممنون عزیزم خداروشکر خوبم
مامان گیسو جون
28 مرداد 91 12:06
سلام عزیزم خوبی
عیدتون مبارک
ای جانم ماشاا... چقدر جیگر من بامزه و شیرین شده
خدا حفظش کنه چشم بد ازش دور باشه الهی
خوش به حالت پرستار گرفتی می دونی خیلی کمک تو روحیه موثره
خوش باشی دوستم
ببوس گلت رو

سلام مرسی
عیدشماهم مبارک
انشالا... آره واسه من که خیلی هم موثره
بوس واسه گیسوطلای خودم
تمنا
2 شهریور 91 6:45
مریم جون شرمنده که اول به جا نیاوردم.حالا فهمیدم کدوم دوستم هستی قبلا وبلاگت یک آدرس دیگه داشت درسته؟؟ دوست داشتی به منم رمز بده دختر گلتتتتتتتتتت رو ببوس..
تمنا
2 شهریور 91 6:45
مریم جون شرمنده که اول به جا نیاوردم.حالا فهمیدم کدوم دوستم هستی
منو به خاطر حواس پرتیم ببخش

قبلا وبلاگت یک آدرس دیگه داشت درسته؟؟
دوست داشتی به منم رمز بده

دختر گلتتتتتتتتتت رو ببوس..

اشکالی نداره تمناجون
من میام وبلاگت چون قلمتو خیلی دوست دارم و خیلی وقتا خواننده ی خاموشم...
به وقتش بهت رمز میدم عزیزم، شرمنده

مامان گیسو جون
2 شهریور 91 17:00
الهی فدات بشممممممم ببخشید دیر شد خصوصی چک کن
زهره مامان نیایش
3 شهریور 91 15:33
خصوصی گلم
مامان نیایش
4 شهریور 91 13:50
مامان گیسو جون
5 شهریور 91 0:42
خصوصی داری
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
5 شهریور 91 8:35
آرتین منم عاشق باباشه. راستی خوشبحالت تونستی پرستار خوب پیدا کنی. من که نفر مورد اعتماد پیدا نکردم و آرتین از دیروز داره میره مهد.

انشالا که پیدامیشه عزیزم، منم بعد یک سال این دراون درزدن گیرآوردم اما اگر اول مهر نذاره بره جای قبلیش خوبه

نسترن(یک عاشقانه آرام)
7 شهریور 91 10:08
سلام.
من کماکان دوستتون هستم و میام وب ملینا جانو میخونم اما عموما فرصت نمیکنم نظر بذارم.ولی هرجور خودتون دوس دارین اگه اینجوری راحتین میتونین منو از لینکاتون حذف کنین.مساله ای نیست و من باز هم به وب ملینا جون سر خواهم زد.
خصوصی


سلام
تو هم کماکان دوست من هستی و خواهی بود نسترن جون
یک عاشقانه آرام
8 شهریور 91 8:36
سلام.ممنونم از نظر لطفتون...شما هم همیشه شاد و خندون باشین
نسترن(یک عاشقانه آرام)
10 شهریور 91 21:07
مامان زهره
19 شهریور 91 12:45
سلام ممنون كه به ما محبت كردين