روزهای با تو بودن
سلام گلم
امسال دومین ماه رمضونی هست که تو تو جمع مایی و البته ماه رمضون با یه کوچولوی بازیگوش و شیطون حال و هوای خاص خودشو داره.... من امسال واسه تولدت که اوایل ماه رمضون بود فقط یه مهمونی ساده گرفتم با یه کیک تولد، البته دلم میخواست همه ی مهمونامون به صرف افطار باشن تا هم ثوابی باشه واسه ما و هم اینکه تولدت باشکوه تر، اما دیگه یه سری مسائل مانع از اون شد.
یکیش که بزرگترینش بود خودتی عزیزم که اصلا به من اجازه ی انجام هیچ کاری رو تو خونه نمیدی و فقط میخوای که در اختیار تو باشم و باهات بازی کنم.
من وارد آشپزخونه که میشم تو حساس میشی و هرجا باشی خودتو سریع به اونجا میرسونی و شروع میکنی به بهونه گیری و کشیدن لباسای من که بریم تو حال وپیش تو باشم.
فدای تو بشم که دست کوچولوت رو به سمت من دراز میکنی که یعنی دست منو بگیر و هرجا که من میرم بیا.... بعد هم شروع میکنی به قدم زدن و آواز خوندن، بین راه به توپ میرسیم، خوشحال میشی و میگی: تووو ( عاشق توپی دخترم) باهمدیگه شروع میکنیم به توپ شوت کردن و تا اینکه میزنیش یه سمت دیگه و دوباره به راهت ادامه میدی و یهو دستمو ول میکنی و سریع فرار میکنی که من دنبالت کنم و تو بری پشت دیوار قایم بشی و من بیام صدای هاپو مثلا دربیارم و تو باز بترسی و فرار کنی بری تو اتاق و خودت رو روی یه متکا یا تشکی که همیشه واسه همین مواقع توی اتاقت هست میندازی و منتظری که من بیام و قلقلکت بدم و گازت بگیرم و به قول معروف بخورمت و تو غش غش بخندی.........
واست عروسک و اسباب بازی میارم فقط یه نگاهی بهشون میندازی و میگی : دَدو دَدَ
وخلاص.... فقط در صورتی که اون عروسک آهنگ داشته باشه بغلش میکنی و آهنگش که تموم میشه نق نق میکنی و شکمشو فشار میدی که باز دوباره بخونه و من باید این کارو انجام بدم.
این از عروسک بازی، اما عاشق وسایل ریزه میزه و چیزایی هستی که اصلا به چشم نمیاد که این بتونه تو رو سرگرم کنه ولی خیلی کارشو خوب انجام میده، مثلا اون سر قطره چکون که اول که از جعبه درمیاریم توش هست رو دوست داری و تا مدت ها با اون سرگرمی...
وقتی هم که آهنگی میشنوی قبلا دست میزدی و با دستات خیلی قشنگ می رقصیدی اما حالا سرتو میندازی پایین و دور خودت میچرخی، بعدش هم سرت گیج میره و میفتی و با تعجب نگاه اطرافت میکنی که داره دور سرت می چرخه!
هرچی که باهات تمرین میکنم که بگی مامان فایده نداره یه کلمه ی عجیب غریب دیگه میگی ولی تا میگم بابا تو هم درست و صحیح تکرار میکنی تازه وقتی بابات از سرکار میاد و اگه تو اتاق باشی و صدای در و بشنوی میری دم در اتاق و سرک میکشی توی حال و صدا میزنی: بابا..... بابا.....
بابا هم که عاشقته و میاد دنبالت میکنه و تو هم طبق معمول از دستش فرار میکنی تا اینکه یه جایی گیرت میاره و حسابی میچلوندت...... (بازی مورد علاقه ی ملینا و باباییش)
البته ناگفته نمونه وقتی گریه میکنی و بغل میخوای مامانتو خوب میشناسی وصداش میزنی
و اما خبر مهم و خوشحال کننده اینکه بالاخره تونستم واست یه پرستار خوب پیدا کنم.... البته اینو مدیون خاله میترای عزیز هستم که انشالا بتونم در حقش جبران کنم و دعا میکنم که هرچی از خدا میخواد بهش بده()
این خانوم هم پرستار تو هست هم کمک حال من تو کارای خونه، قبلا یه چندسالی خونه ی یه خانم معلم میرفته و یه دوقلوی دختروپسر رو نگه میداشته و بنظرم تو بچه داری دیگه حسابی ماهر شده.
آخه روزایی که من باتو تنهام به هیچ کاری نمیتونم برسم اما این روزا وقتی از سرکار برمیگردم میبینم غذامون رو هم آماده کرده و خونه ها هم مرتب و تمیزه و خبری از ریخت و پاش اسباب بازیهای تو نیست و خلاصه خیلی ازش راضیم، فقط این شیطونه هی میاد تو جلدم وبهم میگه نکنه میذاره تو گریه کنی وخودش به کارای خونه برسه که پیش من خوب باشه........ خدا نکنه
ماه رمضون امسال رو هم شیفتی کردن و هرکسی باید 7 روز کاری بره و منم دیگه 7 روزم رو رفتم و بقیه ش رو خونه دراختیار خانوم خانوما هستم.
از خوابت بگم که خیلی خوب نیست و منو نگران میکنه چون باید خوب بخوابی که رشدت هم خوب بشه و همیشه سرحال باشی....
شبا که معمولا 12 یا1 میخوابی و صبح هم زودتر از من بیداری و معمولا 8 ساعت میخوابی و تا ظهر مشغول بازی اون موقع هم که میخوابی یک ساعت و عصر هم اگر 2 ساعت بخوابی، روی هم رفته 10 یا خیلی خیلی زیاد بشه 12 ساعت در شبانه روز میخوابی که بنظرمن واسه تو کمه.
قبلا به دالی میگفتی : دَتی..... جدیدا یه وقتایی میگی: اَتی.......... دستات رو میذاری روی چشمات و برمیداری میگی: اَتیییییی به هرکسی که میرسی واسش انجام میدی، البته یه نوع از خجالت هم هست که جلوی چشمات رو میگیری بعد واسه اینکه نگن خجالت میکشه سریع دستاتو برمیداری و میگی:اَتیییییی و اون طرف هم ذوق زده باهات تکرار میکنه
بعضی اوقات با اسباب بازیهات هم دَتی میکنی...... تازه یه شب خیلی کار جالبی کردی خونه ی خاله مینا بودیم و تو رفتی کنار ضبط و دکمه ی روشن خاموش رو میزدی و شوهر خاله هم که کنارت نشسته بود با تعجب یه نگاهی بهت انداخت و سرشو آورد جلو ببینه میترسی یا اینکه خجالت بکشی و بری کنار تو هم سرتو آوردی جلوش و خیلی بامزه گفتی: دَتی ماکه مُردیم از خنده
به همه چی تو خونه میگی: توتو .... یا اگه خوردنی باشه: نونو ...... عاشق آب خوردنی و به یخچال که میرسی میگی:آب و جدیدا یاد گرفتی لیوان رو خودت دستت میگیری و آب میخوری اما دوست داری راه بری و آخرهم ته لیوان رو روی زمین یا لباسات بریزی.
همچنان از غذاهای شیرین خوشت نمیاد ولی یه شب با کمال تعجب دیدم که "مسقطی" خوردی و امیدوار شدم که میتونم بعضی اوقات بهت فرنی یا شعله زرد بدم اما نه انگار فقط همون یه قلم رو دوست داری. غذات صبح و ظهر و شب سوپ هست ولی خداروشکر که همون رو خوب میخوری.
تکیه کلامت هم "تیکی تیکی" . موقع بازی و یا راه رفتن با خودت تکرار میکنی. به قول عمه ت که میگه رینگ تون ملینا: تیکی تیکی
وقتی بهت میگیم بیا بوس بده لپت رو میاری جلو که بوست کنیم فدات بشم من..... اما بعضی اوقات خودشیفتگیت گل میکنه و جلوی همه لپتو میبری که بوست کنن اونا هم از خداخواسته...........
خلاصه من عاشقتم دخترم و برای ذره ذره کارهای شیرینت ذوق زده میشم عزیزم