بهار1392
سلام دخترکای عزیز مامان
تعطیلات عید هم تموم شد و امسال عید واسه ما یه فرق اساسی با سالهای دیگمون داشت اونم اینکه هیچ شور و شوقی نداشتیم... نه سفره ی هفت سینی پهن کردیم حتی لحظه ی سال تحویل رو متوجه نشدیم که این یکی رو تاحالا نداشتم که تجربه ش کردم... حالا باخودتون میگین نه که تاحالا چه هفت سینایی پهن میکردی و چقدر شادی و جشن میگرفتی که حالا امسال ازش محروم شدی! خلاصه عیددیدنی غیرازخانواده هامون نمیخواستیم جای دیگه ای بریم که به اصرار بابایی رفتیم اما خیلی افتضاح و همیشه با تنی خسته واعصابی خورد با گریه های شدید کیاناجون برمیگشتیم.
راستی یادم رفت اول مطلبم واسه دوستام که میان و مطالبم رو میخونن بگم که یه موقعی بیان که حال و حوصله ی غم نوشته های منو داشته باشید و یه وقتی نباشه که اعصابتون از هزارجا خوردباشه و خسته باشین بزنین زیر گریه... گفته باشم.
و اما سیزده بدرمون که با روزهای تعطیل دیگه هیچ فرقی نداشت و تمام طول روز تو خونه بودیم و هر 3 تاییمون مریض و سرماخورده تشریف داشتیم. 3تا یعنی من و بابایی و ملیناجون، ولی خب به قول بابایی فهمیدیم که میشه سیزده بدر تو خونه باشی و خوش بگذرونی... حتی من که تو حیاط هم نرفتم. ناهار هم درست نکردم و خدابیامرزه کسی که کنسرو ماهی رو اختراع کرد .
اما به جاش هم عصر چهارشنبه رفتیم بیرون هم جمعه به صرف ناهار با خاله هاودایی و مامان جون اینا رفتیم باغ خاله مینا
و اما ملینا خانوم که بیش از حد دَردَری شدن و یکسره کفشاشو پاش میکنه لباساشم برمیداره میاره که تنش کنیم و آواز دردر دردر سرمیده، مجبوریم هرروز بخاطر شما هم که شده یه جایی بریم ولی بعضی اوقات میبرمت تو حیاط که اونجاهم بنده باید پابه پات راه برم و واست بساط بازی محیا کنم وگرنه سریع حوصلت سرمیره... گاهی اوقات وقتایی که کسی خونه نیست کیانا رو هم برمیدارم و سه تایی میریم تو حیاط.
تو حرف زدنت زیاد پیشرفت نمیکنی ولی خب منم زیاد نگران نیستم بالاخره که به حرف میای:D
مثل مامان گفتنت که چقدر منتظر شنیدن این کلمه بودم حالا از بس که بعضی اوقات مدام میگی:مامان مامان مامان مامان.......... کلافه میشم
اما خب یه حرفایی میزنی که خندمون میگیره.... میدونم که بله رو بلدی اما وقتی چیزی ازت میپرسیم میگی:ها...
به هرچیز گردی میگی توپه.... به ماه هم میگی توپه به خال روی صورت هم میگی توپه
کلا از توپ خیلی خوشت میاد تو هر خونه ای میری اگه توپ داشته باشن تو دیگه سرگرمی. خاله مینا میگفت تو مسافرت هرجا یه چیز گردی میدیدیم میگفتم: بچه ها توپه
به مادربزرگات میگی: نَنِه.... چون بچه های عمه ت به مامان بزرگ میگن ننه تو هم ازشون یاد گرفتی.ولی وقتی میخوای خودتو لوس کنی میگی: نَنی و دوست داری هی صداشون بزنی اوناهم بگن جانم، بله، جان عزیزم......
و واسه خودت شعر میخونی و یه حرفایی سرهم میکنی که فقط خودت متوجه میشی.
تازه دخترم خیلی هم خواهرجونشو دوست داره و اصلا اذیتش نمیکنه. همیشه کارهای بامزَت به من انرژی میدن
میای و پیش من و کیانا میشینی و نگاه کیانا میکنی و میخندی اگه دستش بهت بخوره هی میگی آخ و باز بلند بلند میخندی مهمتر از همه اینکه وقتایی که میبینی گریه میکنه با ناراحتی بهمون میگی نی نی و بعدشم اگه ببینی من دستم بند باشه و نتونم سریع برم پیشش میری و مثل عروسکات که یواش بهشون میزنی که بخوابن میزنی تو شکمش که ساکتش کنی ولی خب اون وروجک فقط بغل میخواد.
یه شب خواب خیلی بدی دیدم که ملینا رو گم کردم و همش دارم به خودم میزنم و موهامو میکشم... آخه چند وقتیه که دارم فکر میکنم که چجوری وقتی تنهام با این دوتا برم بیرون مثلا بخوام آژانس بگیرم میترسم اول ملینا رو ببرم سوار کنم بعد برم کیانا رو بیارم راننده بزنه به چاک! چون پنج شنبه ها پرستارشون گفته نمیتونم بیام و من شاید مجبور بشم که برم جایی.باباشون هم که همیشه سرش شلوغه و نمیتونه بانک رو به امان خدا بذاره بیاد
خلاصه یه سری مشکلات اینجوری داریم. خونه ی یکی از دوستام نزدیک خونمونه یعنی چهارخونه اونورتر و هروقت میخوام برم اونجا کلی فکر میکنم که ملینارو ببرم یا کیانارو یا هردو، ولی چجوری؟!
ملینا جدیدا خیلی دل نازک شده و خیلی هم ترسو.... صدای ماشین از تو کوچه میاد میدوه میاد و به من میچسبه
دل نازک هم یعنی از بچه هایی که میفهمه باهاش لجبازی میکنن و ازخودش به قول معروف قُلدرترن اگه یه نگاه چپ بهش بندازن گریه هاشو تو دلش جمع میکنه و میاد بغل من میزنه زیرگریه
من خودمم اینجوری بودم تو بچگیام، واسه همین از این خصوصیت خیلی بدم میاد و اصلا نمیخواستم دخترم اینجوری بشه که متاسفانه.... نمیدونم چیکار کنم باید برم و با یه روانشناس صحبت کنم آخه اگه اینطوری پیش بره هیچ وقت نمیتونه از حق خودش دفاع کنه و تو مهد یا مدرسه همش حقش ضایع میشه و وقتی هم که بزرگتر شد هرکسی هر حرفی دلش خواست بهش میگه و اونم نمیتونه جواب بده.
مثل الان من که این چندوقت همش دارم ازاین موضوع رنج میبرم و تو دلم میریزم و هیچی نمیگم، حتی نمیتونم دلخوریم رو به اون طرف بروز بدم.... خیلی بده خیلی بد
و اما عکسای ملینا و کیانا در ادامه