ملینادر36ماهگی + کیانا در17 ماهگی
میدونم که مدت طولانی میشه که اینجا چیزی ننوشتم؛ الانم که دارم مینویسم اول وقت اداریه و سرکارمم؛ تو خونه که حسابی درگیرم با شما فسقلی ها....
خدا شمارو حفظ کنه واسه مون؛ همه ی بچه ها رو سالم زیر سایه ی پدرومادرش داشته باشه(آمین)؛ ولی شماها خیلی خیلی شیطونین. هرچی بگم کم گفتم
توخونه یه لحظه به حال خودم نیستم هرجا میرم دوتا جوجه دنبالمه، در یخچال باز میکنم دوتا سردیگه هم میان تو ببینن چی برمیدارم یا چی میتونن بردارن بخورن، آب خالی میکنم دوتایی شون آب آب میکنن تا میاام بهشون آب بدم خودمم یه ذره آب بخورم که یه دفه میبینم کیانا لیوان آبو رو سرامیک چپه کرده و با دستش میزنه روش و میخواد سرسره بازی کنه، پارچه میارم که تمیز کنم کیانا اشاره میکنه که بده به من که پاک کنم دستمال بهش میدم ملینا ازاون طرف صدا میزنه که مامان صندلی بذار که میخوام لیوانمو بشورم، دستامو بشورم.....
باز دوباره همه جا خیس آب میشه و همینطور لباسای ملینا که باید عوض بشه تازه اگه به همینقدر راضی بشن و نخوان آب بازی کنن که معمولا دو تا کاسه آب میذارن جلوشون و روی همدیگه آب میپاشن؛ گاهی اوقات از خستگی، میذارم هرکار دلشون میخواد بکنن بعد لباساشون رو عوض میکنم
و هنوز تازه سرجام ننشستم که ملینا صدا میزنه مامان بیا بریم خیاط(حیاط)
دوتایی شون میرن حیاط و منم که باید دنبالشون برم ملینا سوار موتورش میشه و چنددور دور حیاط میزنه و کیانا هم مدام از لبه ی باغچه میره بالا و میاد پایین؛ از این کارا که خسته میشن تاب بازی میکنیم، ملینا و کیانا سوار میشن من تابشون میدم باز کیانا تنها سواره و ملینا تابش میده.... و آخر سر هم آب بازی.....
الان چندروزه که از شروع ماه مبارک رمضون میگذره و من امسال هم توفیق گرفتن روزه رو نداشتم.... البته کیانا دیگه بزرگ شده و به قول خیلی از قدیمی ها غذاخوره و میتونین روزه بگیرین؛ ولی خودم اصلا در توانم نمیبینم یعنی اگرم بخوام بگیرم ازسرکار که میام جونی ندارم که بخوام به بچه هام برسم، انشالله بعدا که کیاناجون رو از شیر گرفتم بخاطر سایز کم کردنم که شده قرضشو ادا میکنم.
ملینای شیرین زبونمم یه وقتایی از لجبازی جونمو به لبم میرسونه اما یه وقتایی هم اینقدر خانوم و مودب میشه که میخوام بخورمش.... خودش میگه من دیگه بزرگ شدم دیگه این کارو نمیکنم باز من که تایید میکنم خودشم با یه حالت خاصی میگه: آره ...
صبح که کیانا بیدار میشه میره بالاسرش و با خوشحالی باهاش سلام میکنه و باهم دست میزنن و بعد هم دستشو میگیره و اونم که طبق معمول آب آب میکنه ملینا هم میگه : جان عزیزم آب میخوای، بیا بریم بِخِت (بهت) آب بدم.... تا یه چند ساعتی از صبح باهم خیلی خوبن و بازی میکنن ولی به ساعت خوابشون که نزدیک میشه فقط به همدیگه گیر میدن، ملینا جدیدا عادت کرده کیانارو بغل کنه و اونم که بدش میاد به گریه میفته یا هم که میخواد دستشو بگیره با هم بدون.
خلاصه اینجور بساطی داریم ما..... به قول ملینا: چه مامانی دارم من..... یا: چه کیانای فوفولی دارم من
اینم چندتا از کلمات ملینا که منحصربه فرده:
دشوشی: دستشویی
دوپسَند: گوسفند
گزگاله: بزغاله
آسَپوزه: آشپزخونه
کالیسکا: تایر ماشین
آماس: آدامس
لباسا رفتن: وقتی لباسشویی رو خشک کن قرار داره و لباسا دراثر چرخیدن دیده نمیشن
گفتم لباسشویی یاد اون روزی افتادم که خاله مینا تعریف میکرد؛ یه روز صبح لباسارو میذاره تو لباسشویی و روشنش میکنه هنوز یه چنددور که میزنه میبینه یه صدای عجیب غریبی میاد از صدای دکمه و اینا بیشتره خلاصه زود خاموش میکنه و لباسارو در میاره که میبینه یه لیوان شیشه ای بین لباساست. یه کم که فکر میکنه میفهمه که فقط میتونه کار ملینا و کیانا باشه؛ بله ما شب قبلش اونجا بودیم
البته خودمون دیگه عادت کردیم اگه کنترلی چیزی گم بشه اولین جایی که دنبالش میگردیم داخل لباسشوییه.
خب دیگه واسه امروز کافیه