از کجا بگم واست.............
سلام دختر نازنین مامان
منو ببخش که دیر به دیر میام اینجا که خاطرات شیرینتو بنویسم.
آخه ترجیح میدم بیشتر بهت رسیدگی کنم و دیگه وقت اضافه گیرم نمیاد.
بگذریم............ حالا از کجا بگم واست دخترم!!!
اول خبر سلامتی نفسم، بردیمت دکتر و گفت زخم چشمش خوب شده و فقط باید یه ماهی دیگه قطره بریزید و بعد دوباره بیاریدش که معاینه کنم.
فدای کوشولوم بشم من.
بعد هم اینکه بالاخره خونه ای که خریده بودیم خالی شد و اسباب کشونی کردیم در تاریخ بی همتا............
درست شده بود جریان پت و مت.
چون خونه سرامیک نبود و ماهم فعلن حوصله ی بنایی توش نداشتیم قرار شد موکت کنیم که یه خورده این وسط کارا عجله ای شد و بعد از اینکه وسایل رو آوردیم تازه به فکر موکت افتادیم و بابایی هم که مرخصی نداشت که به کارا برسه .
خلاصه مامان جون(مامان بابایی) و عمه اومدن کمک و همش وسایل رو از این اتاق به اون اتاق میبردن و همینجور دور خودشون می چرخیدن.........
وقتی بابایی از سرکار میامد همه چی رو جابجا میکرد و همه ی زحماتشون سکه ی یه پول.........
آخ چه حالی میکردم من........... چون من که دست به کاری نمیبردم.
این از خبر دوم.
خبر سوم هم اینکه دوماهه شدی و چهارشنبه بردم بهداشت و واکسن دوماهگیت رو زدن بهت.
وای چه اشکی ریختم من، آخه یه ریز گریه میکردی گوگولی مامان.
ولی خداروشکر تب بدجور نکردی و اونقدر که میترسیدم سخت نبود.
و خبر سوم اینکه دیروز تولد من بود... هوراااااااااااااااااا
یه چیز جالب هست که دلم نیومد اینجا ننویسم.
اینکه تولد سه تایی مون ماه و روزش یکیه.
یعنی بابایی 1/1 من 7/7 و ملینا جونم هم 5/5
اینو تو کتاب گینس که نتونستم ثبت کنم لااقل تو وبلاگ دخترم ثبتش کردم (خوشاااااااااااااااااااال)
یه ذره هم از لوس بازیات بگم که هر روز صبح که بلند میشی به مامانی لبخند میزنی و " عقو عقو" میکنی واسم....... خودتو لوس میکنی و نمیخوای که دیگه از پیشت برم.
انگار دنیا رو بهم دادن(دنیا هم درکنار خوبی های تو کمه) فقط و فقط میخوام کنارت باشم و از بودن با تو لذت ببرم دخترم.
خدایاااااااااااااااااااا سپاسگزارتم..................
من برم که خیلی کار دارم.
بای