ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

ملینا در پنج ماه و اندی....

1390/10/21 11:11
نویسنده : مامان مریم
989 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسل مامان

اینقدر کارهای جدید میکنی و دیگه کم کم داری واسه خودت خانمی میشی که من فراموش میکنم  اینجابنویسم.

یه هفته ای میشه که به قول ما جده ها(!!!) موشی میکنی

فدات بشم یعنی بینی تو جمع میکنی و همش از طریق بینیت هوارو میدی بیرون و از صدایی که درمیاد ذوق میکنی چه جوووووووووووور

با اینکه ما اصلن این کار رو جلوت انجام ندادیم، به قول خاله مینا انگار این بچه ها کارها و حرکاتشون یه جوری ذاتیه و نیازی به یاد دادن نیستمژه

وای عزیزم وقتی که از یه چیزی ذوق میکنی با شدت دستاتو بهم میزنی که این وسط بعضی اوقات یکی از دستات درمیره و یا به صورتت میخوره یا به شکمت ولی از بس که ذوق داری درد رو هم حس نمیکنی و بعدش با صدای بلند جیغ خوشحالانه ای سر میدی و میخندی، اون وقته که دیگه من نمیتونم خودمو کنترل کنم و هی ماچ بغلماچبغلماچ..........

یه چند وقتی هم هست، البته خیلی وقته، که همراه با شیرخوردنت انگشت شستت رو هم یواشکی از گوشه ی لبت میبری تو دهنت و همزمان شیر هم میخوری. به قول مامان گیسو جون این شاید سالاد تونه که همراه غذا میخورین. اینم از حرکاتیه که من واسش میمیرم.........

از پیشرفت های حرکتیت هم باید بگم که هنوز همچنان در مرحله ی غلت زدنی( البته بدون برگشت) و فقط جدیدن دستا و پاهاتو میاری بالا و تمام وزنتو میندازی روی شکمت که زود به هن هن میفتی و باید بیایم و نجاتت بدیم ولی اگه کسی هم نیاد خودت بلدی که یه جای نرم واسه سرت پیدا کنی و سرتو بذاری و استراحت کنی ............

فدات بشه مامانت.... بالاخره یه جورایی دست و پا شکسته کلمه ی ماما روهم میگی ولی فقط موقع گریه که میخوام بهت شیر بدم. اما خب خدا ازم بگذره که به دستی میذارم یکم ماما  ماما  کنی بعد بهت شیر میدمخیال باطل

وقتی بغلت میکنم و میبرمت جلوی آینه، تا نگات به آینه و خودت میفته میخندی و سرتو برمیگردونی و باز دوباره برمیگردی به آینه نگاه میکنی و باز میخندی، انگاری با خودت دالی بازی میکنی.

عروسک هم که هرچی بزرگتر باشه ذوق کردن و خوشحال شدنت هم بیشتره.

اگه عروسک جدید ببینی که دیگه واویلا.......... یه شب همین اتفاق افتاد و آبرومونو بردی گل ماامان. همه فکر کردن تازه چشمت به عروسک افتاده که اینقدر ذوق کردی و جیغ میکشی و میخندیخوشمزه

دیروز خونه ی خاله مینا بودیم از صبح تا عصر و پارمیس و مامانش هم بودند مامان پارمیس واسه امتحاناتش از مشهد اومده بود. و تو هم پارمیس رو که میدیدی خیلی خوشحال میشدی اون جلوت با عروسکای وحیده بازی میکرد و تو نگاش میکردی و میخندیدی. الهی فدات بشم که اینقدر خوشرو و خوش خنده ای دختر نازم.

ولی خب بعد که بزرگ تر شدی باید یاد بگیری که به هرچیزی بی جهت نخندی و دختر سنگین و متینی باشی عزیزم. البته میدونم که همینجوری هم هستی و این کارات از بازیگوشیته و میخوای خودتو شیرین کنی واسه همه...... قربونت برم من الهییییییییی 

دیروز تولد 3 سالگی پارمیس بود و امروز هم تولد 2 سالگی یکتا........

واسه دوتایی شون میخوان پنچ شنبه یه جشن کوچیک بگیرن. به احترام ماه صفر که هنوز واسه خاطر امام حسین(ع) عزاداریم، نشدکه جشن آنچنانی بگیرن فقط یه مهمونی هستش با کیک تولد.

البته واسه پانیذ و پارمیس که هردوشون تو دی به دنیا اومدن تو بهمن مامانش میخواد جشن حسابی بگیره، خلاصه پارمیس هم اینجا تولد میگیره هم مشهد.

دیشب رفتیم و واسشون هدیه گرفتیم خاله مینا گفت پس ملینا جون چی!!! واسه اون هم یه عروسک میگیرم که ناراحت نشه و این شد که واسه تو هم کادو خریدن.

وای خیلی حرفیدم، ولی بازم فکر میکنم تمام اون چیزایی که میخواستم بیام و بنویسم رو ننوشتم.

خب دیگه دوستت دارم دختر گلم و روی ماهت رو میبوسم فراوان.ماچ

تا بعد که با عکسای تولد پارمیس جیگر و یکتا ناناز بیام دوباره.......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان تربچه
21 دی 90 11:20
قربون این دختر خوش خندمووووووووووون



مرسی خاله جون
فریبا
21 دی 90 12:00
انگار واقعا دارن بزرگ می شن
چند سال بعد یادآوری این روزها چقدر شیرینه

روز به روز بزرگ شدنش رو حس میکنم.
امیدوارم این خاطراتی که اینجا مینویسیم موندگار و همیشگی باشه وگرنه.........
مامان نیایش
21 دی 90 17:48

زنده باشی الهی دختر ناز


آمین!!!(به قول نانی جون)
مامان ترمه
22 دی 90 14:02
salam azizam
مرسی از پیامت
دختر خوشگلتو ببوس از طرف من البته لپهاشو نه
دستهای کپلشو
و زیاد جلوی آینه ببرش تا خوب با خودش ارتباط برقرار کنه
برای تقویت هوش بچه عالیه

سلام دوست عزیز
خواهش...
آره من به علایق دخترم احترام میذارم،واسه همین ملینا بیشتر اوقاتش جلوی آینه میگذره!!
مرسی از اینکه مطالبمو میخونی و دقت میکنی

منا مامان الینا
23 دی 90 0:30
وای عزیزم دلم ضعف رفت وقتی از کارهای ملینا جون نوشتی یعنی یه روز الینای منم ازین دلبریها واسم میکنه
انشالا که ملینا جون صد ساله باشه مریم جونم


آره مناجون مگه میشه دلبری نکنن مخصوصا دختر خانوما.
ایشالا....
خاله مینا
23 دی 90 19:15
قربونش برم
مامان گیسو
24 دی 90 19:47
سلامممممممممممم مریم جونم خوبی عشقم ؟
این جیگرررررررررر من چطوره ؟
وای که خداییش چقدر شبیه هم هستن این فرشته های ناز
الهی خدا حفظش کنه از طرف من ببوسش


سلام مامان منای عزیز.
مرسی خوبیم گلم.آره میبینی بچه ها همه ی کاراشون خدادادیه انگار!!!
شماهم گیسوجونو ببوسش
ميترا
26 دی 90 9:11
واييييييييي ملينا جونم دلم برات تنگ شده بود

مدتيه سرم خيلي شلوغ بود و فرصت نكردم به وبلاگت سر بزنم

ماشالله هزار ماشالله دختر باهوش و زرنگي هستي و اينو از حركاتت ميشه فهميد
الهي خاله قربونت بره با اون شير خوردنت............خيلي خوشم اومد كه انگشتت رو هم ميخوري................ايشالله مريم جون هميشه لذت شير دادن به ملينا جون رو داشته باشي

مريم جون آره درسته .همه ي بچه ها كارهاي مشابه انجام ميدن و تقريبا خيلي از كارها غريزي هستش
ملينا جوون رو حسابي ببوس از طرف من


منم دلم تنگ شده بود. ایشالا همیشه به شادی باشه.
منم ازشیردادن بهش لذت میبرم و امیدوارم این لذت تاپایان ادامه داشته باشه
وحیده
2 بهمن 90 0:08
اهم اهم
من اومدم بالاخره ه ه ه ه
بابا اینجا چه خبره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ماشالا ماشالا بچمون به دختر خالش رفته تو شیرین زبونیییییییی


اوه ه ه ه ه ه ه خوش اومدی.
این قطرات بارونه ه ه ه ه ه ه ه ه ه!!!
آره در این که شکی نیست