جشن تولدون
سلام گل همیشه بهارم
همونطور که گفتم قرار بود پنج شنبه یه جشن تولد کوچیک واسه یکتا و پارمیس تو خونه ی دایی محمود گرفته بشه و چون آتنا هم که قرار بود باشه و احتمال داشت،البته احتمال که نه صددرصد میدونستیم که یه دعوای حسابی به پا خواهد شد واسه آتنا هم جشن گرفتیم و خلاصه اون شب سه تا کیک تولد ردیف شد با 6 خانواده که بودیم و هرکدوم 3 تا هدیه آورده بودند(18=3*6 ) 18 تا کادو روی هم جمع شده بود.
اول جشن قرار بود همه چی با نظم و ترتیب برگزار بشه و طبق معمول مامان جون و باباجون (بزرگ مجلس) رفتند و با سه تا وروجک عکس گرفتند و کادوهاشون رو هم دادند.
موقع باز کردن که شد این یکی گفت من مال اونو میخوام اون یکی گفت من مال اینو میخوام.
به این ترتیب صدای گریه ها گوش فلک رو کر کرد و ما مجبور شدیم همگی کادوهارو ریختیم وسط و رو دست هر کدومشون 6 ،7 تا کادو افتاد به طوری که چشاشون گرد شده بود و اشکها هم روی صورت خشک شد
خلاصه خنده بازاری راه افتاد و ما یعنی من و وحیده و مامان باباش شکممون رو گرفته بودیم و آی میخندیدم. وحیده از اون اوضاع چندتا عکس گرفت که خیلی جالب شده بود ولی من که نتونستم
و اینطوری شد که تا آخر شب حسابی سرگرم شدند که خیال رفتن نداشتند.
شام خوشمزه ای هم که مامان پارمیس و یکتا و همینطور خاله ی پارمیس که اینجا زندگی میکنه ترتیب داده بودند رو نوش جان کردیم......
اندر احوالات ملینا: از اول روی پای باباش نشسته بود و ساکت و مبهوت، بچم.
عکسای تولد هم در ادامه ی مطلب
اینم کادوهاشون که از کاغذکادوها معلوم میشه از یه مغازه خریده شده
ملینا خانوم با کلاه تولد و نگاهی که از روی کادوها برداشته نمیشد
و این هم سه تا نقش اول، به ترتیب از سمت راست:پارمیس، یکتا و آتنا
پارمیس شیطون بلا در حال انداختن کلاه یکتا
شمع فوت کردن پارمیس که اینقدر زود اتفاق افتاد که ندیدیم ولی برعکسش یکتا، با یه ناز و اشوه ای اونم از فاصله ی یک متری
اینم از فشفشه ها
و حالا اوضاع خونه
میز شام شامل: آش دوغ سالاد الویه سالاد کلم و کالباس
و این هم ملینا نفس که تا آخر شب بیدار بود و شاهد ماجرا
آخر هم همه میگفتند ایشالا 6 ماه دیگه تولد ملیناجون و همین جمع خونه ی خاله مریم
ان شاالله.........
قربون یکی یه دونه دختر.............. مامان مریم