ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

روزهایی که گذشت

1392/8/28 7:58
نویسنده : مامان مریم
490 بازدید
اشتراک گذاری

توی این یک ماه یه جورایی درگیر آزمایش و سونوی کیانا بودم، مشکل خاصی نداشت ولی دکترش خیلی حساسه و معروفه به اینکه زیاد آزمایش میفرسته ولی خب بنظر من لازمه هرچندوقتی بچه مون رو یه چکاپ کلی بکنیم.

اولش با اس.ها.ل شروع شد و تقریبا یه هفته طول کشید بدون هیچ دلیلی که همه میگفتن از دندوناشه ولی خب اونم یه ویروس بود که اومد ورفت. بعدش با آزمایش نشون داد که املاح بدنش زیادی دفع میشه؛ سونو فرستاد ولی خداروشکر سنگ کلیه نداشت،بعدش آزمایش مد.فو.ع نوشت و مشخص شد که عفونت روده داره و دارو و دوباره آزمایش.... که با آزمایش دومی هیچ اثری ازش نبود....

ملینا سرماخورد و هنوز اون خوب نشده بود که کیانا بی دلیل دوروز تب میکرد و دهانش هم برفک زد دوباره دکتر و آزمایش و دارو که هنوزم برفکش خوب نشده، این نیستات هیچ تاثیری نداره دوباره باید ببرمش دکتر

از این حرفا که بگذریم از دخترام بگم؛

کیانا جون که حسابی به قول ملینا فوفول(فضول)شده، از درودیوار بالا میره و میخواد که راه رفتن رو یاد بگیره....

بعضی اوقات که میخواد از پله ی آشپزخونه بیاد پایین ملینا میاد که مثلا کمکش کنه و داد میزنه میگه نی نی بیچاله... مامان بیا... نی نی بیچاله.... یعنی بیا کمک کن بیاد پایین بیچاره گیر افتاده

فدای دلت بشم که اینقدر خواهری تو دوست داری، اسم خواهرشم یاد گرفته و همش میاد و جلوش با زبون بچه گانه، بچه گانه تر از خودش! صداش میکنه: تینانا... گاهی اوقات با آهنگ میشه: تینانایی تینانا   تی نا تی نا   تینانا

و همش هم میخواد خواهرشو بغل کنه و محکم فشارش بده، اما وقتی از حد میگذره و کیانا گریه میکنه اگه من بخوام از هم جداشون کنم سریع ملیناخانوم قهر میکنه و میگه : دَلَم (قهرم)... و میره یه گوشه روشو به دیوار و اینقدر میگه قهرم قهرم که بریم و ازش معذرت خواهی که آشتی کنه

بهترین بازی شون موقع خوابه که دوتایی غش میکنن از خنده، روی متکاها و تشکا این ور اون ور میغلطن و میخندن بعد از نیم ساعتی که باهزار ترفند راضیش میکنی که برق خاموش بشه تازه اونموقع قایم باشک بازیشون شروع میشه و بازم رضایت نمیدن بخوابن، مخصوصا کیانا همش میاد از روم راه میره تا بره اون طرف به ملینا برسه و باهاش بخنده... بعضی شبا وقتی هردوشون میخوابن یه سکوتی برقرار میشه که فقط دلم میخواد بشینم و از این سکوت کمال استفاده رو ببرم سکوتی که کمتر در طول روز شاهدش هستیم

همه میگن کیانا لاغره، جدیدا غذاخوردنش بهتر شده و من هم هیچ نگرانی از اینکه لاغره ندارم چون فقط سلامتیش واسم مهمه. 

اما احساس میکنم بدنش از ملینا ضعیفتره و زودتر مریض میشه.... من هر روز وسایل بازیشو خوب میشورم شیشه هاشو به دستور دکتر هرروز میجوشونم، البته قبلا هم هر هفته میجوشوندم اما موقع ملینا یادم نمیاد اینقدر وسواس به خرج داده باشم، گاهی اوقات تو دلم تمام تقصیرارو گردن پرستارشون میندازم ولی باز میگم حالا هرجوری که هست خوب با بچه ها بازی میکنه و دوستشون داره این چیزارو بیخیال شم و زیاد حساس نباشم

وقتی که مادر باشی اونم مادر دوتا بچه ی کوچولو که همه ی زندگیشون نیازه، نیاز به کمک واسه غذاخوردن، نیاز به کمک واسه دستشویی رفتن، نیاز به کمک واسه لباس پوشیدن و خوابیدن و و و و  اونموقعست که نیازهای خودت فراموشت میشه

وقتی بچه نداشتیم شباهم کامل میخوابیدم ظهرهم که از سرکار میامدم میخوابیدم باهمون حال همیشه صبح سرکار چرت میزدم و بعدهم که ملینا اومد میگفتم میشه یه شب بیاد ومن تا صبح کامل بخوابم و بیدارنشم، کارهامو بتونم سروقت انجام بدم و حالا با وجود دوتایی تون خداروشکر میکنم که میتونم نه اونطور که باید، اما هم از پس کارام برمیام هم تو اداره سرحال ترم

هم اینکه ظهر که از سرکار برمیگردم وبچه ها خوابن من فقط نیم ساعتی وقت میکنم که دراز بکشم و بعد به محض اینکه بیدار میشن، دیگه بدو بدو شروع میشه....

به کیانا قطره هاشو بده، غذاشو بده، ملینا میوه میخواد که اونم علاقه ی زیادی به میوه های این فصل داره مخصوصا لیمو، آبشو بگیر بریز تو شیشه بخورم، ملینا کتاباشو میاره جلوم که واسش قصه بخونم همشم میگه دِصه دِصه بخون.... تا کتاباش تموم میشه همه رو جمع میکنه و بعد اون اسباب بازی مورد علاقه ش(به قول خودش نانان) یه چرخ داره با یه دسته که بازیمون اینه که میریم تو حیاط و با اون دنبال هم میکنیم، ما هم ازاین بازی استقبال میکنیم لااقل به این بهانه ورزشی کرده باشیم.

دیگه باز بیا پوشک کیانا رو عوض کن که پی پی کرده ملینا یه وقت شلوارشو خیس نکنه و همش باید ببرمش چون خودش هروقت ازش سوال میکنم که داری میگه نه

حالا این وسط مَسَطا وقت بشه خودمون یه چایی بخوریم و چند دقیقه ای بشینیم بچه ها میان و از سروکول آدم بالا میرن ؛ فدای کیانام بشم که تا منو روی زمین میبینه میاد و همش دوروبرم میپلکه، محبت میخواد بچوک(اینم تکیه کلام ملینا نمیدونم ازکی یادگرفته! بَچوت)

زندگیمون درحال حاضر روی دورتند هنوز ادامه داره.... عصر اگه بریم خونه ی کسی که خب خوبه باز بچه ها سرگرم میشن و خودمون هم یه استراحتی میکنیم، اما تو خونه باید به فکر شام بشم اونم با یه عدد ملینایی که حتماباید روی کابینت  بشینه و ببینه که من چیکار میکنم و یه کیانای ریزه میزه وسط آشپزخونه که به زور اگه بشه با وسایل آشپزخونه سرگرمش کرد وگرنه تندی میاد و لنگ پای منو میگیره و بلند میشه مخصوصا پای گاز که هستم تا خودش رو توی آینه ببینه و بخنده:D

روزگارمون این چنینه، بازم خداروهزاران هزار بار شکر که بچه هام سالمن و مشکل خاصی ندارن....

ملینام که روز به روز حرف زدنش کامل تر میشه و حالا دیگه راحت جمله بندی میکنه و گاهی اوقات حرفایی میزنه که از شدت خنده محکم میام و فشارش میدم

ماهمیشه میخواستیم چیزی رو ازش بگیریم و حواسش رو پرت کنیم میگفتیم: اِ چی شد...! پیشی برد...!؟

حالا خودش یادگرفته تا ازش میگیریم و قایم میکنیم میگه: پیشی برد؟! باز میره و سرشو تکون میده و پیشی رو صدا میزنه ... بعضی اوقات هم درمورد آب که چون هواسرده نمیخوام آب بازی کنه آبو میبندم میگه: پیشی آبو بست؟!   و جالبه وقتی اون وسیله به دستش میرسه و یا آب دوباره باز میشه میگه: پیشی آورد.... پیشی آبو باز کرد 

 یا خودش میخواد از دست کیانا چیزی رو قایم کنه میبره پشتش و میگه پیشی بُرد...

کلمات رو هم بیشترش رو چپه میگه:

مریض: مضیل ( حرف ر رو هنوز نمیتونه بگه ل تلفظ میکنه)

پریسا: پسیلا

خراب: خبال

خروس: خسول

بعضی از کلمات هم هست که نیاز به ترجمه داره:

شکلات: شی تالا

چهارزانو: چان چالی  (سرسفره که میشینیم مارو وادار میکنه که چان چالی بزنین چان چالییییییییی)

واسه یه وقتایی که لجبازی میکنه و یه جورایی جونمون به لبمون میرسه؛ این دوکلمه: دکتر و آمپول خیلی خیلی تاحالا کمکمون کرده. خودش دیگه یاد گرفته میگم بیا شلوارتو بپوش میگه: تُتُر آمپول میزنه؟؟!!!

شبا بعضی اوقات میاد و پیشم دراز میکشه میگه بخواب که پیشی میاد مُخُله تورو.... حالا این جمله رو از کجا یادگرفته نمیدونم ما که به هیچ عنوان نمیخوایم که از پیشی و لولو  و این چیزا بترسونیمش... دیگه حتما ساخته ی ذهن خودشه

قسمت نمیشه اینجا عکس بذارم تا وقتی که اینترنت خونمون راه بیفته.... چقده ما تو کارامون پشت کار و همت داریم الان دوماهه که تصمیم جدی داریم بگیریم ولی خب این تصمیم از اول فروردین که وارد این خونه شدیم گرفته شده هنوز تازه تو اولویت قرار گرفته که اونم اینجوری!!!

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (13)

مامان یکتا
28 آبان 92 15:51
سلام وایییییی چه پست با حالی بود مریم.حسابی کیف کردم. فدای ملینا بشم من که اونقدر ناز حرف میزنه. آره راست میگی حق داری نیازای خودتو فراموش کنی دیگه مامانای بیچاله همیشه بچه هاشونو ترجیح میدن. خیلی خوبه که به حرف دیگران توجه نمیکنی.اینکه تینانای فوفول لاغره مهم نیست سلامتی مهمه. بازم میگم بعد مدتهاست که اومدم ولی با یه پست عالی سورپرایز شدم. براتون آرزوی سلامتی دارم پاسخ: سلام عزیزم ممنون خوشحالم که موجبات کیف کردنتون رو فراهم کردم آره مابیچاله ها، کی قدر بدونه شماهم سلامت باشید
مامان گیسو جون
28 آبان 92 18:58
سلام دوست گلممممممم ای جانممممم خدا کنه هیچ وقت دیگه مریضی فرشته های خوشگلت رو نبینی خداییش خیلی سخته وای ملینای خوشگلم قربون اون دل مهربونت بشم من خاله جون کیانای نازمممممممم عاشقت شدم من خیلیییییییییی خداییش خوبه اینهمه انرژی داری فکرشم منو خسته می کنه چه برسه به عمل آفرین مامان نمونه هم کار بیرون هم کار خونه هم نگهداری از دو تا بچه ای جانم شیرین زبون چقدر خوشمزه شدی خاله جون خدا برات حفظشون کنه زیرسایه پر مهرتون بزرگ بشن ببوسشون و محکم بغلشون کن از طرف من مگه ملینا رو از پوشک گرفتی ؟ آخه کتاب می خواستی مریم جونم من تو پستهام اسم چند کتاب خوب رو نوشتم اما اینجا برات همه رو می گذارم
مامان مریم
پاسخ
مرسی از نظرلطفت موناجونم انرژی ماهرچی باشه به شمانمیرسه خانوم خانوما تو هم گیسوطلامو ببوس آره عزیزم مثلا ازپوشک گرفتم و توپستای قبلیم اگه خونده باشی گفتم که چه دردسرها کشیدم.... وممنون بابت کتابایی که معرفی کردی
مامان گیسو جون
28 آبان 92 19:19
خصوصی
مادر(رادین و راستین)
29 آبان 92 23:03
سلام مریم جون اون تینانا و چان چالی از همه قشنگتر بود ....... ببوس هر دو شون رو مواظب خودت باش خیلی زیاد .........
مامان مریم
پاسخ
سلام مرسی شماهم همینطور
ميترا
3 آذر 92 11:09
بچه ها خيلي ظريف و حساسن و خيلي خيلي بايد مراقب بود من براي مهراد خيلي مراقب بودم و همه مي گفتن زيادي لي لي به لالاش ميزاري اما حالا فهميدم كه خودم درست فكر و رفتار مي كردم و اصلا ديگه نبايد به حرف ديگران گوش بدم و سهل انگاري كنم.كه مثلا نخوام حساس باشم.بزار ديگران هر چي ميخوان بگن. براي پرستارت هم كه باهاش رودربايستي نداري كه به نظر من هر چي لازمه بهش بگو............اگه ميخواد بره خوب بره ....پرستار كه قحط نيست بالاخره شايد ديرتر پيدا بشه ولي ميشه........ من كه تكليفم رو با خودم يكسره كردم و كاملا براي پرستار بچه ها توضيح ميدم چه كنه و گوشزد مي كنم بهش كوچولوهاي شيرين زبونت رو ببوس هم ملينا جون و كم كيانا جون كه دلم خيلي براش تنگ شده
مامان مریم
پاسخ
آره میتراجون حرفات کاملا درسته دیگه میخوام کاری کنم که صبح اصلا شیر نخوره وقتی خودم نیستم، ولی خداکنه قبول کنه کیانا... توهم ببوس نفس هاتو.... ماهم دلمون واستون یه ذره شده
منا مامان الینا
3 آذر 92 12:24
سلام مریم جون عزیزمی تیانای من و ملی طلایه خودم را عششقه مامانی تچلشون کلدی؟!! موهاشون در اومده العان عایا؟ مریم جونم یادته اوایل بارداریت چقد ناراحت بودی و از آینده میترسیدی اما الان با خوندن این روزانه های مادر و دخترونه های قشنگت حس خوبی بهم دست داد مهم اینکه دخملای گلت صحیح و سالم دارن با شادی و شعر و خنده و گریه بزرگ میشن چه نعمتی بیشتر و بهتر از این انشالله که شاهد موفقیت های بزرگشون تو زندگیشون باشی راستی یه نی نی دیگه نمیخای مریمی؟ ملینا بزرگش میکنه دیگه آره الان موهاشون کاملا دراومده هنوزم عزیزم سختی هاش ادامه داره اما دیگه عادت کردم و میخوام مثل تو مثبت بین باشم و افکار منفی مو اینجاهم دیگه ننویسم. بالاخره میگذره آره درسته بزرگترین نعمت سلامتیه، امیدوارم الیناجون هم سلامتی کاملش رو بدست بیاره آره ملیناکه حتما یه نی نی دیگه میخواد
ميترا
4 آذر 92 7:51
خصوصي داري عزيزم
میترا
5 آذر 92 12:05
مریم جون کاش همون هفته ی قبل که دیدمت گفته بودی که برای خواهرت اینطور پیش اومده ........البته متخصص اطفال که برده بودم و گفت من دیگه کاری ازم برنمیاد و ببریدش پیش متخصص گوارش. ولی حالا که گفتی فردا میرم نوبت می گیرم و آزمایشاتش رو می برم پیش قاضیانی که ببینه ممنون از لطفت ............من از نگرانی دارم میمیرم. دیروز وقتی مطلبت رو خوندم یهو یادم اومد میتراجون امیدوارم چیزخاصی نباشه...اگه حساسیت باشه که مهم نیست عزیزم نگران نباش خیلی ها این بیماری رو دارن
مامان گیسو جون
5 آذر 92 17:09
خیلی از لطفت ممنونم عزیزم
مامان مریم
پاسخ
فدای تو
مریم مامان پرنیا
5 آذر 92 21:59
سلام مریم جون... خدا قوت .......هر چند با وجود دو دخمل نا و مهربون و دوس داشتنی که خودشون قربون صدقه هم میرن ....دیگه خستگی تو تن آدم نمی مونه....و اگه این روزا با کمال آرامش نتونی اونجوری که می خوای بگذره ...مهم نیست به این فکر کن ایشالله تا چند وقت دیگه ملینا و کیانا جون بزرگ میشن و مستقل...و حسابی می تونین با هم لحظات شیرینی رو داشته باشین ... و اما قهر کردنای ملینا جون .... آخه نازی چه با مزه ست.... حرف زدنش هم خیلی با حال....ای جوووووووووووونم واسه مریضی کیانا جونم ...امیدوارم خیلی زود خوب بشه ....و اماتجربه نشون داده بعضی وقتا باید حساس بود اونم به بعضی چیزا.... امیدوارم روزگارتون هر روز شیرین تر از قبل باشه و همه تون در سلامتی کامل باشین......هر چند عکسی از ملی و کیا جون نگذاشتی....ولی تو ذهنم تصورشون کردم و از راه دور میبوسمشون.....
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جون ممنون از مهربونیات...آره امیدوارم که باهمدیگه همبازی های خوبی باشن آره حساسیت که لازمه منم دارم تمام تلاشمو میکنم که چیزآلوده به دهانش نبره بازم ممنون بابت نظر لطفت... تو هم ببوس پرنیای نازمو
مامان محمد پارسا
7 آذر 92 22:16
قربون جیگرای خاله ببوسشون مامانی
فریبا
9 آذر 92 19:41
عزیزم خیلی خوشحال شدم که کیانا جون مشکل خاصی نداشته... ملینا جون ِ ناز رو هم از طرف من ببوس و از خدا می خوام تا بهت انرژی مضاعف بده مامان ِ مهربون ِ قهرمان
مامان مریم
پاسخ
ممنون فریبای عزیزم انشالا... و همینطور به شمامامان ِفداکار و پرانرژی
مامان گیسو جون
15 آذر 92 21:54
عزیزم سلام خوبی ؟ چه کردی رفتی نمایشگاه؟ چیا خریدی ؟
مامان مریم
پاسخ
سلام ممنون مناجون آره رفتم ولی چون روزای آخربود ازکتابای بچه گانه ش زیاد نمونده بودولی اون انتشاراتی که گفته بودی همش بودن و کتابای تربیتی خوبی هم تونستم بگیرم حالا انشالا بتونم وقت کنم بخونم. مرسی ازراهنماییهات