روزهایی که گذشت
توی این یک ماه یه جورایی درگیر آزمایش و سونوی کیانا بودم، مشکل خاصی نداشت ولی دکترش خیلی حساسه و معروفه به اینکه زیاد آزمایش میفرسته ولی خب بنظر من لازمه هرچندوقتی بچه مون رو یه چکاپ کلی بکنیم.
اولش با اس.ها.ل شروع شد و تقریبا یه هفته طول کشید بدون هیچ دلیلی که همه میگفتن از دندوناشه ولی خب اونم یه ویروس بود که اومد ورفت. بعدش با آزمایش نشون داد که املاح بدنش زیادی دفع میشه؛ سونو فرستاد ولی خداروشکر سنگ کلیه نداشت،بعدش آزمایش مد.فو.ع نوشت و مشخص شد که عفونت روده داره و دارو و دوباره آزمایش.... که با آزمایش دومی هیچ اثری ازش نبود....
ملینا سرماخورد و هنوز اون خوب نشده بود که کیانا بی دلیل دوروز تب میکرد و دهانش هم برفک زد دوباره دکتر و آزمایش و دارو که هنوزم برفکش خوب نشده، این نیستات هیچ تاثیری نداره دوباره باید ببرمش دکتر
از این حرفا که بگذریم از دخترام بگم؛
کیانا جون که حسابی به قول ملینا فوفول(فضول)شده، از درودیوار بالا میره و میخواد که راه رفتن رو یاد بگیره....
بعضی اوقات که میخواد از پله ی آشپزخونه بیاد پایین ملینا میاد که مثلا کمکش کنه و داد میزنه میگه نی نی بیچاله... مامان بیا... نی نی بیچاله.... یعنی بیا کمک کن بیاد پایین بیچاره گیر افتاده
فدای دلت بشم که اینقدر خواهری تو دوست داری، اسم خواهرشم یاد گرفته و همش میاد و جلوش با زبون بچه گانه، بچه گانه تر از خودش! صداش میکنه: تینانا... گاهی اوقات با آهنگ میشه: تینانایی تینانا تی نا تی نا تینانا
و همش هم میخواد خواهرشو بغل کنه و محکم فشارش بده، اما وقتی از حد میگذره و کیانا گریه میکنه اگه من بخوام از هم جداشون کنم سریع ملیناخانوم قهر میکنه و میگه : دَلَم (قهرم)... و میره یه گوشه روشو به دیوار و اینقدر میگه قهرم قهرم که بریم و ازش معذرت خواهی که آشتی کنه
بهترین بازی شون موقع خوابه که دوتایی غش میکنن از خنده، روی متکاها و تشکا این ور اون ور میغلطن و میخندن بعد از نیم ساعتی که باهزار ترفند راضیش میکنی که برق خاموش بشه تازه اونموقع قایم باشک بازیشون شروع میشه و بازم رضایت نمیدن بخوابن، مخصوصا کیانا همش میاد از روم راه میره تا بره اون طرف به ملینا برسه و باهاش بخنده... بعضی شبا وقتی هردوشون میخوابن یه سکوتی برقرار میشه که فقط دلم میخواد بشینم و از این سکوت کمال استفاده رو ببرم سکوتی که کمتر در طول روز شاهدش هستیم
همه میگن کیانا لاغره، جدیدا غذاخوردنش بهتر شده و من هم هیچ نگرانی از اینکه لاغره ندارم چون فقط سلامتیش واسم مهمه.
اما احساس میکنم بدنش از ملینا ضعیفتره و زودتر مریض میشه.... من هر روز وسایل بازیشو خوب میشورم شیشه هاشو به دستور دکتر هرروز میجوشونم، البته قبلا هم هر هفته میجوشوندم اما موقع ملینا یادم نمیاد اینقدر وسواس به خرج داده باشم، گاهی اوقات تو دلم تمام تقصیرارو گردن پرستارشون میندازم ولی باز میگم حالا هرجوری که هست خوب با بچه ها بازی میکنه و دوستشون داره این چیزارو بیخیال شم و زیاد حساس نباشم
وقتی که مادر باشی اونم مادر دوتا بچه ی کوچولو که همه ی زندگیشون نیازه، نیاز به کمک واسه غذاخوردن، نیاز به کمک واسه دستشویی رفتن، نیاز به کمک واسه لباس پوشیدن و خوابیدن و و و و اونموقعست که نیازهای خودت فراموشت میشه
وقتی بچه نداشتیم شباهم کامل میخوابیدم ظهرهم که از سرکار میامدم میخوابیدم باهمون حال همیشه صبح سرکار چرت میزدم و بعدهم که ملینا اومد میگفتم میشه یه شب بیاد ومن تا صبح کامل بخوابم و بیدارنشم، کارهامو بتونم سروقت انجام بدم و حالا با وجود دوتایی تون خداروشکر میکنم که میتونم نه اونطور که باید، اما هم از پس کارام برمیام هم تو اداره سرحال ترم
هم اینکه ظهر که از سرکار برمیگردم وبچه ها خوابن من فقط نیم ساعتی وقت میکنم که دراز بکشم و بعد به محض اینکه بیدار میشن، دیگه بدو بدو شروع میشه....
به کیانا قطره هاشو بده، غذاشو بده، ملینا میوه میخواد که اونم علاقه ی زیادی به میوه های این فصل داره مخصوصا لیمو، آبشو بگیر بریز تو شیشه بخورم، ملینا کتاباشو میاره جلوم که واسش قصه بخونم همشم میگه دِصه دِصه بخون.... تا کتاباش تموم میشه همه رو جمع میکنه و بعد اون اسباب بازی مورد علاقه ش(به قول خودش نانان) یه چرخ داره با یه دسته که بازیمون اینه که میریم تو حیاط و با اون دنبال هم میکنیم، ما هم ازاین بازی استقبال میکنیم لااقل به این بهانه ورزشی کرده باشیم.
دیگه باز بیا پوشک کیانا رو عوض کن که پی پی کرده ملینا یه وقت شلوارشو خیس نکنه و همش باید ببرمش چون خودش هروقت ازش سوال میکنم که داری میگه نه
حالا این وسط مَسَطا وقت بشه خودمون یه چایی بخوریم و چند دقیقه ای بشینیم بچه ها میان و از سروکول آدم بالا میرن ؛ فدای کیانام بشم که تا منو روی زمین میبینه میاد و همش دوروبرم میپلکه، محبت میخواد بچوک(اینم تکیه کلام ملینا نمیدونم ازکی یادگرفته! بَچوت)
زندگیمون درحال حاضر روی دورتند هنوز ادامه داره.... عصر اگه بریم خونه ی کسی که خب خوبه باز بچه ها سرگرم میشن و خودمون هم یه استراحتی میکنیم، اما تو خونه باید به فکر شام بشم اونم با یه عدد ملینایی که حتماباید روی کابینت بشینه و ببینه که من چیکار میکنم و یه کیانای ریزه میزه وسط آشپزخونه که به زور اگه بشه با وسایل آشپزخونه سرگرمش کرد وگرنه تندی میاد و لنگ پای منو میگیره و بلند میشه مخصوصا پای گاز که هستم تا خودش رو توی آینه ببینه و بخنده:D
روزگارمون این چنینه، بازم خداروهزاران هزار بار شکر که بچه هام سالمن و مشکل خاصی ندارن....
ملینام که روز به روز حرف زدنش کامل تر میشه و حالا دیگه راحت جمله بندی میکنه و گاهی اوقات حرفایی میزنه که از شدت خنده محکم میام و فشارش میدم
ماهمیشه میخواستیم چیزی رو ازش بگیریم و حواسش رو پرت کنیم میگفتیم: اِ چی شد...! پیشی برد...!؟
حالا خودش یادگرفته تا ازش میگیریم و قایم میکنیم میگه: پیشی برد؟! باز میره و سرشو تکون میده و پیشی رو صدا میزنه ... بعضی اوقات هم درمورد آب که چون هواسرده نمیخوام آب بازی کنه آبو میبندم میگه: پیشی آبو بست؟! و جالبه وقتی اون وسیله به دستش میرسه و یا آب دوباره باز میشه میگه: پیشی آورد.... پیشی آبو باز کرد
یا خودش میخواد از دست کیانا چیزی رو قایم کنه میبره پشتش و میگه پیشی بُرد...
کلمات رو هم بیشترش رو چپه میگه:
مریض: مضیل ( حرف ر رو هنوز نمیتونه بگه ل تلفظ میکنه)
پریسا: پسیلا
خراب: خبال
خروس: خسول
بعضی از کلمات هم هست که نیاز به ترجمه داره:
شکلات: شی تالا
چهارزانو: چان چالی (سرسفره که میشینیم مارو وادار میکنه که چان چالی بزنین چان چالییییییییی)
واسه یه وقتایی که لجبازی میکنه و یه جورایی جونمون به لبمون میرسه؛ این دوکلمه: دکتر و آمپول خیلی خیلی تاحالا کمکمون کرده. خودش دیگه یاد گرفته میگم بیا شلوارتو بپوش میگه: تُتُر آمپول میزنه؟؟!!!
شبا بعضی اوقات میاد و پیشم دراز میکشه میگه بخواب که پیشی میاد مُخُله تورو.... حالا این جمله رو از کجا یادگرفته نمیدونم ما که به هیچ عنوان نمیخوایم که از پیشی و لولو و این چیزا بترسونیمش... دیگه حتما ساخته ی ذهن خودشه
قسمت نمیشه اینجا عکس بذارم تا وقتی که اینترنت خونمون راه بیفته.... چقده ما تو کارامون پشت کار و همت داریم الان دوماهه که تصمیم جدی داریم بگیریم ولی خب این تصمیم از اول فروردین که وارد این خونه شدیم گرفته شده هنوز تازه تو اولویت قرار گرفته که اونم اینجوری!!!