ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

سال1394

1394/1/19 7:46
نویسنده : مامان مریم
960 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخترای گلم

سال93 هم با تموم خوبی ها و بدی هایی که داشت تموم شد و یه سال جدید اومد...

امسال عید دایی یداله هم کنارمون بود؛ روز 25 اسفند از مونیخ به مشهداومد و 26 هم که بیرجندبود.

از قبل گفته بود که امسال عید دسته جمعی یه مسافرت بریم.... بقیه ی دایی ها و خاله عذری هم از مشهد اومده بودند و عید امسال کل خانواده ی 34 نفری مون جمع بودیم(البته فقط هفته اول عید)

و با تعداد زیاد هم برنامه ریزی واسه مسافرت یه مقدار مشکل میشه....

اول قصدمون شیراز بود که بعضی ها مخالف بودن و چون مسیر دور بود و تجربه نشون داده بود که ایام عید شیراز خیلی شلوغه... بعد گفتیم خب لااقل تا اصفهان بریم، یا هم تا یزد

دیگه پله پله اومدیم پایین تر تا اینکه بالاخره تصمیم گرفته شد بریم طبس!

طبس هم شهر خوبی بود مخصوصا درختای بهارنارنج که تازه گل کرده بود و فضای شهر واقعا عطرآگین شده بود اما برخلاف تصور من خیلی سرد بود... من همش لباس تابستونی برداشته بودم وقتی به اونجا رسیدیم میبینم از زمستون هم سردتره

خلاصه ظهر جمعه راه افتادیم واسه ناهار به اونجا رسیدیم و عصر هم باغ گلشن رو رفتیم که واقعا دیدنی و قشنگ بود ولی حیف که پلیکاناش تو قفس بودن؛ یادم میاد سری قبل که رفته بودم اونا آزاد کنار دریاچه بودند و میتونستیم تماشاکنیم الان که تو قفس که بماند و یه بوی گندی کل اطرافشون رو گرفته بود که نمیشد نزدیک بشی ولی باهمون حال کیانا که دل ازشون نمیکند.

بعد هم رفتیم دور فلکه مغازه ها رو تماشا کردیم و بعدش هم امامزاده .... ولی من که توفیق زیارت درست و حسابی پیدا نکردم شماها تو ماشین خوابیدین و مجبور شدم بمونم که یه نیم ساعتی بخوابین بعد هم با بابایی بغلتون کردیم و رفتیم امامزاده... با عجله فقط یه دوری اونجا زدیم و رفتیم مهمانسرا

شب که میخواستیم بخوابیم اینقدر که شما دوتا فضولی میکردین و از این سوییت به اون سوییت میرفتین که منم عاصی شدم برقا رو خاموش کردم که بخوابیم و این شد که کیانا پاش به متکا گیر کرد و سرش خورد به لبه ی تخت...

اینقدر گریه ش بدجور بود که ترسیدم نکنه باز مثل ملینا شده باشه؛ با عجله رفتم برق و روشن کردم که دیدم به خیر گذشت؛ دقیقا همون ابرویی که از ملینا بخیه خورد؛ اینم کبود شده بود و ورم کرد اما زخم نشد

بعد هم مثل بچه های خوب اومدین کنارم دراز کشیدین و بعداز کمی این ور اون ور شدن خوابیدین

روز بعد هم رفتیم چشمه ی مرتضی علی.... خودم اینقدر تعریف اونجا رو میکردم با اینکه نرفته بودم و از بقیه شنیده بودم ولی وقتی رسیدیم و یه مسیرشو رفتیم اونقدر به دلم ننشست...

شاید چون نگهداری از بچه ها هم بود؛ با اینکه بقیه هم کمک میکردن... یه جاهایی ملینا رو پشت باباش بود و کیانا هم بغل عمورضا

ولی در کل سفر خوبی بود.... عصرش هم برگشتیم ناهار رو بین راه خوردیم و اومدیم به سمت شهرمون.

روز 13 بدر هم چون شبش خیلی بارون اومده بود همه ی زمینا خیس بود رفتیم باغ عمورضا و صبح که بارونی بود تو خونه بودیم عصرش رفتیم بیرون.

روز جمعه هم دایی یدی و علیرضا و مادرجون راه افتادن به سمت مشهد و یکشنبه شب هم دایی یدی پرواز به اون دوردورا...

امسال رو بین همکارام سال عروس اسم گذاشتیم و یه چند مورد عروسی هم بوده و انشالله که واسه دایی یدالله و وحیده هم امسال سال عروسی باشهخندونک(البته دور از گوشاشونچشمک)

انشالله که همه عاقبت بخیر و سلامت باشیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ميترا
19 فروردین 94 9:19
به به ..........ايشالله كه سال خوب و پر از سفري باشه براتون سال جديد عيد هم كه حتما خوش گذشته بريا دعاي آخرت هم ايشالله ايشالله
مامان گیسو جون
6 اردیبهشت 94 9:38
سلام عزیزم همیشه به سفر و شادی الهی همیشه جمعتون جمع باشه و لبتون خندون این پست به این خوبی عکس نداشت آیا؟ امیدوارم سال خوبی رو پیش رو داشته باشید ببوس فرشته های خوشگلت رو
مامان مریم
17 اردیبهشت 94 14:29
سلام مریم جون...ایشالله که سال 94 سالی پر از شادی در کنار خانوادتون باشه و همیشه فرصت با هم بودن رو داشته باشین....خیلی خوشحال شدم از نزدیک دیدمتون...کیانا جونم ماشالله بزرگ شده ...و خیلی بانمک
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم واسه شماهم همینطور منم خیلی خیلی خوشحال شدم مرسی از لطفت.... ببوس پرنیا جونو
فریبا
7 خرداد 94 2:14
سلام مریم جان؛ این روزها رو که میگذرونم بیشتر از همیشه یادت میفتم و درکت میکنم ایشالا که در کنار فرشته های خوشگلت شاد و خوشبخت باشی عزیزم عکسای جدید عروسکا رو بذار، هر چند می دونم که تو هم مثل من قاچاقی اینجا سرک می کشی!!!
مامان مریم
پاسخ
سلام فریباجون.... مرسی عزیزم چشم در اسرع وقت
مامان گیسو جون
9 خرداد 94 11:50
مامان گیسو جون
13 تیر 94 11:35
خصوصی داری
مامان گیسو جون
30 تیر 94 15:59
من سر می زنم تو تنبل آپ نمی کنی
مامان گیسو جون
5 مرداد 94 11:17
از محبتی که همیشه به ما داری یک دنیا ممنونم عزیز دلم
مامان مریم
پاسخ
قربون شما
مامان گیسو و گندم جون
21 دی 94 11:39
خصوصی