چهارماهگی
بازم باید با تاخیر دوروزه بگم: تولد 4 ماهگیت مبارک دختر نازنینم
خدا رو چهار میلیون میلیون میلیون..... بار شکر میکنم که دختری به نازنینی تو بهمون داده.
دیروز باهم رفتیم واسه چکاب چهار ماهگی و زدن واکسنت.
دختر گلم اصلن واسه قد و وزن گرفتن اذیت نکرد تازه خیلی هم بقیه ازش تعریف کردن که ماشالا چقدر دختر خوب و خنده رویی دارین.
بچه های دیگه تا میذاشتنشون روی وزنه شروع میکردن به گریه ولی دختر ناز من، منتظر بود خانوم پرستار نگاش کنه که باهاش بخنده.
خانومه هم خوشش اومده بود هی باهات حرف میزد توهم میخندیدی. ولی غافل از اینکه چند دقیقه بعد چه بلایی میخواد سرت بیاره.
روی تخت گذاشتمت که واکسنتو بزنن بازم شیطونی میکردی تا اینکه واکسن زده شد......... آخ دلم کباب شد.
تا شب تب داشتی و گریه میکردی وهر4 ساعت بهت قطره استامینوفن میدادم. دیگه اون دختر خوش اخلاق و خنده رو نبودی.
بین شب هم یکم گریه کردی ولی صبح دیگه خوب شده بودی و اثری از تب نبود.
شدی همون دختر ملوس و دوست داشتنی خودم...
دوستت دارم عزیز دلم