ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

اولین ها

1390/9/23 14:25
نویسنده : مامان مریم
628 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بند وجودم

سلام دخترگلم

ببخشید که دیر به دیر میام تا کارهای جدیدتو بنویسم، آخه چون تو بزرگتر و بازیگوش تر شدی واسه همین من نمیتونم تنهات بذارم حتی یه لحظه هم ازت چشم برنمیدارم که مبادا خدایی نکرده بلایی سرت بیاد.

الان هم اومدم تا چند تا از اولین های ملینای نفسم رو بنویسم:

اولین مسافرتت روز تاسوعای حسینی بود که رفتیم فنود. البته چون هوا سرد بود من و تو توی اتاق خونه ی باباحاجی بودیم تا وقتی که میخواستیم برگردیم. ولی خب یه آب و هوایی عوض کردیم.

اولین غلت زدنت هم در چهار ماه و پانزده روزگی بود که تونستی کاملا روی شکمت قرار بگیری ....... یعنی بدون کمک ما........ ولی اینکه به پهلو بشی و پاهاتو بگیری قبل از چهارماهگی بود، دقیقا نمیدونم چه روزی!!!

اولین طعم غذایی که چشیدی آب بادام بود. دوعدد بادام رو توی یه غاشق آب جوش گذاشتم تا عصارش بیاد بیرون و دادم خوردی.

البته تو ماه اول تولدت چون دل درد میشدی عرق و دواهای خونگی خوردی و این اولین غذای خوشمزت بودماچ

اولین باری که با صدا خندیدی اواسط سه ماهگیت بود......... و خیلی از دکی کردن خوشت میاد و هر وقت میخوایم که بخندی صورتمون رو پشت یه چیزی قایم میکنیم و یهو برمیداریم ذوق میکنی و بلند بلند میخندی.قهقهه

و اولین باری که وسایل رو با دستت گرفتی روزای آخری بود که وارد چهارماهگی میشدی. واسه این روز دقیقشو نمیدونم چون این چیزا پیشرفت هایی هست که تدریجی پیش میاد، یعنی اول وسایلی مثل دستمال و لباس میتونستی با دست برداری تا بعد به اشیا رسید و حالا که دیگه دستاتو تا میتونی دراز میکنی تا به اون چیزی که میخوای برسی.هورا

یه روز صبح با یه جیغ بنفش از خواب بیدار شدم با کمال حیرت دیدم که تو بیداری و بدون اینکه هیچ صدایی در بیاری شروع کردی به بازی و ورجه وورجه.......

بعد هم تونستی به موهای من برسی و یه مشت از اونا رو بگیری و باقدرت تمام بکشی.بدجور دردم اومد ولی خب حسابی سرحال شدم و خواب از سرم پریدمژه  

فعلن همینارو یادم بود...... ولی تا چند وقت دیگه به امید خدا میتونی بدون کمک بشینی و همینطور غذا بخوری.

ولی چیزی که من بی صبرانه منتظرش هستم شنیدن کلمه ی مامان از زبون جیگر طلام.........خیال باطل

خیلی دوست دارم دخترمقلب

راستی تا یادم نرفته اینجا بنویسم که دایی مصطفات هم خیلی اصرارداشت که تو وبلاگ ملینا بنویس که داییش خیلی دوسش داره و میخواد بخوردشبغل

ملینا هم تورو دوست داره دایی جون و خیلی خیلی بیشتر دوست خواهد داشت اگه هرچه زودتر واسش یه زن دایی بیاری تا وقتی که بزرگ شد یه همبازی داشته باشهنیشخند ( منظورم خانومت نبود بچه تو گفتمچشمک

فعلن که ملیناجونم دوتا دختر دایی و یه دختر خاله داره که حالا حالاها میتونن همبازیش باشن.

یکی شون یکتا جونه(دختردایی) که یک ماه دیگه دوسالش کامل میشه. تازگیا خیلی شیرین زبون شده و خیلی هم دختر باهوشیه و کلمات رو هم درست تلفظ میکنه. همین چندروز پیش وقتی میخواسته با مامانش بیاد خونمون گفته:ملینا که فقط دراز میکشهخنثی

طفلک تا عصر که اینجا بود خودشو با عروسکای تو سرگرم کرد همه رو به ترتیب پوشک کرد و گذاشتشون تو گهواره تا بخوابن............

یه چیزی تو پست قبلی یادم رفت بنویسم اینکه نتیجه چکاب چهار ماهگیت:

وزن: 7250 گرم                          قد:63 سانتیمتر                   دور سر:42 سانتیمتر

فدای تو، مادرت..............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

دایی مصطفی
23 آذر 90 22:50
سلام ملینا خودم
خوبی؟بابات که اذیت نمی کنه تورو یا مادرتو که بیام
یه هفته ندیدمت ولی دلم خیلی برات تنگ شده. درسته بچه هارو خیلی دوست دارم ولی نمیدونم چرا ملینا شیرینتره.دایی جون اگه خیلی دوس داری زن دایی مصطفی را ببینی. بگو تا از این طرفا یکی دوتا بیارم از مامانت و خاله هات خبری نیس.لبتو بیار تا ببوسم

سلام دایی جون
من خوبم هیچ کی منو اذیت نمیکنه خیالت راحت.
زن دایی هم از همینجا میخوام

دایی مصطفی
23 آذر 90 23:08
سلام دایی جان خوبی دایی جان.یه هفته بیشتر نشده ولی دلم از همیشه بیشتر براتو تنگ شده.ایشالا سالم باش همیشه و خدا عمری بده دوباره بیام ماچت کنم.ماشالا دخمل به این نازی کی دیده.یقینا به داییش و مامانش رفته.بخورمت
خاله ميترا
24 آذر 90 11:16
اااااااااااااااااااااا پس پسرعمو چي؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا مهراد دلش ميگيره كه از اون ننوشتي

مهراد كه اين همه دوستت داره ...........دور و برت ميگرده .باهات بازي مي كنه ................اگه اجازه بدي چش و چارت رو درميارههه
خوب بچم هنوز خودشم كوچيكه ديگه

خلاصه گفته باشم ملينا جووووووون داري بزرگ ميشي و ما بيخبر مونديم
يهو مامانت مياد ميگه ملينا راه افتاد و ما هنوز نديديمت


مهرادجون که دوست ملیناست، ملینا هم خیلی دوسش داره اما من فکر کردم دختر و پسر نتونن همبازی های خوبی واسه هم باشن.
آخه ماکه تا دوروبرمون بوده دختر بوده خواهر.....
حالاخدا کنه همبازیهای خوبی باشن.
خب شماهم کم میاین خاله...... من کوچیکم نباید زیاد بیرون برم.
بوس واسه مهراد نفس
مامان نیایش
24 آذر 90 12:17
وای چه بزرگ شده دخملی ما شا الله اولین هات مبارک عزیزم ان شا الله سالم باشی همیشه گلم قدر مامانی رو بدون


ممنون خاله ی عزیزم. حتمن میدونم!
mamani helena
25 آذر 90 0:10
salam azize khale elahi fadat besham to ham mese helena yad gerefti mo mikeshi bala?


سلام خاله پریسا
آره دیگه،واسه چی مامانم این همه موداشته باشه من نداشته باشم...
مامان محمد پارسا
25 آذر 90 10:08
سلام ناناز خاله
خدا حفظت کنه و همیشه سلامت باشی و همیشه بهترین اولین ها رو تجربه کنی

سلام خاله
ممنون ازلطفت
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 آذر 90 21:07
دختر نازم قربونت برم من


مرسی عزیزدلم
mamane Ali
27 آذر 90 17:52
چه دخمل زرنگی.. گل باشی
فریبا
27 آذر 90 18:30
سلام خانوم... ممنون که سر زدی... در مورد لینک هم موافقم... وب قشنگی داری... من لینکت کردم
t & h
28 آذر 90 9:12
خدا حفظش کنه .ماشاا به این دختر گلی با اون لپ های آویزونش
عزیزم خیلی عجله نکن ..مامان هم بهت میگه اونم نه یک بار پشت سر هم ..مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان مامان و...
ببین شوخی نیست ها کاملا جدی میگم. فقط این کامنت من یاد باشه که به موقع اش یادت بیاد


وای جدی میگی!!!!!!!!
بازم هرچقدر که صدام کنه منم میگم:جان جان جان جان........

مامان تربچه
29 آذر 90 8:14
وااااااااااای چه قدر اولییییییییین
مامان گیسو
29 آذر 90 16:06
ماشاا... هزار ماشاا...
الهی همیشه سلامت و شاد باشید
بوسسسسسسسس


مرسی خاله
مامان نیایش
29 آذر 90 21:57
یلدا یعنی بهانه ای برای لحظه ای در کنار هم شاد بودن

و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.


یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.



ممنون دوست خوبم.
یلدای شماهم مبارک وزندگیتون شاد شاد

فریبا
30 آذر 90 14:36
شب یلدای خوبی داشته باشید
mamani helena
1 دی 90 0:00
و پائیزثانيه ثانيه میگذرد.یادت نرود..اينجا كسى هست كه به اندازه ی تمام برگهای رقصان پائیز برايت آرزوهای خوب دارد
يلدا مبارك

ممنون عزیزم،درآخرین ثانیه از پاییز به یادم بودی.
تمام ثانیه های عمرتو و خانواده ی عزیزت پر ازشادی و سلامتی...........
مامی مائده
2 دی 90 15:37
ماشالا چه کارایی یاد گرفته ملینا خانم افرین

آره دیگه بزرگ شدم
مامان گیسو
2 دی 90 21:18
سلام عزیز دلم خوبی ؟
نه خودش نمی تونه بشینه اما تو روروئک می تونه
آره بابا بگذار بشینه اما زیاد نه

مرسی خانومی.
باشه امتحان میکنم. ممنون
نسترن
3 دی 90 13:15
آفرین به این دخمل ناز و شیرین...
بووووووس

منم بووووووووووووس
مامان تربچه
5 دی 90 18:23
سلام دوست عزیز

فهیمه جون، مدیر وبلاگ "نی نی با طعم بهشت" 7 ماه و 8 روزش هست،

احتمال زایمان زودرس داره. از دیروز توی بیمارستان بستری شده

براش خیلی دعا کنید

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء





[hrممنون حتمن دعا میکنم.
ان شاالله نی نیش سالم بدنیا بیاد

مادر
9 دی 90 14:54
سلام ...
وب خيلي خوبي داري ..

سعي کردم بيشتر مطالبت رو بخونمــــــــــــ ..

منم تازه يه وبلاگ زدم که حرف دلم رو توش بزنم ...

ميتونم يه جايي خودم رو خالي کنم و فرياد بزنم ..

ولي نميدونم بهم حق ميدي يا نه !!!!!! ...

بيا پستامو بخون ببين حق با منه يا اين دنيا ...




دلداري شما آرومم ميکنه ...

منتظرم

سلام ممنون که به وبلاگ دخترم اومدی.
حتمن میخونم مطالبت رو