اولین ها
سلام بند وجودم
سلام دخترگلم
ببخشید که دیر به دیر میام تا کارهای جدیدتو بنویسم، آخه چون تو بزرگتر و بازیگوش تر شدی واسه همین من نمیتونم تنهات بذارم حتی یه لحظه هم ازت چشم برنمیدارم که مبادا خدایی نکرده بلایی سرت بیاد.
الان هم اومدم تا چند تا از اولین های ملینای نفسم رو بنویسم:
اولین مسافرتت روز تاسوعای حسینی بود که رفتیم فنود. البته چون هوا سرد بود من و تو توی اتاق خونه ی باباحاجی بودیم تا وقتی که میخواستیم برگردیم. ولی خب یه آب و هوایی عوض کردیم.
اولین غلت زدنت هم در چهار ماه و پانزده روزگی بود که تونستی کاملا روی شکمت قرار بگیری ....... یعنی بدون کمک ما........ ولی اینکه به پهلو بشی و پاهاتو بگیری قبل از چهارماهگی بود، دقیقا نمیدونم چه روزی!!!
اولین طعم غذایی که چشیدی آب بادام بود. دوعدد بادام رو توی یه غاشق آب جوش گذاشتم تا عصارش بیاد بیرون و دادم خوردی.
البته تو ماه اول تولدت چون دل درد میشدی عرق و دواهای خونگی خوردی و این اولین غذای خوشمزت بود
اولین باری که با صدا خندیدی اواسط سه ماهگیت بود......... و خیلی از دکی کردن خوشت میاد و هر وقت میخوایم که بخندی صورتمون رو پشت یه چیزی قایم میکنیم و یهو برمیداریم ذوق میکنی و بلند بلند میخندی.
و اولین باری که وسایل رو با دستت گرفتی روزای آخری بود که وارد چهارماهگی میشدی. واسه این روز دقیقشو نمیدونم چون این چیزا پیشرفت هایی هست که تدریجی پیش میاد، یعنی اول وسایلی مثل دستمال و لباس میتونستی با دست برداری تا بعد به اشیا رسید و حالا که دیگه دستاتو تا میتونی دراز میکنی تا به اون چیزی که میخوای برسی.
یه روز صبح با یه جیغ بنفش از خواب بیدار شدم با کمال حیرت دیدم که تو بیداری و بدون اینکه هیچ صدایی در بیاری شروع کردی به بازی و ورجه وورجه.......
بعد هم تونستی به موهای من برسی و یه مشت از اونا رو بگیری و باقدرت تمام بکشی.بدجور دردم اومد ولی خب حسابی سرحال شدم و خواب از سرم پرید
فعلن همینارو یادم بود...... ولی تا چند وقت دیگه به امید خدا میتونی بدون کمک بشینی و همینطور غذا بخوری.
ولی چیزی که من بی صبرانه منتظرش هستم شنیدن کلمه ی مامان از زبون جیگر طلام.........
خیلی دوست دارم دخترم
راستی تا یادم نرفته اینجا بنویسم که دایی مصطفات هم خیلی اصرارداشت که تو وبلاگ ملینا بنویس که داییش خیلی دوسش داره و میخواد بخوردش
ملینا هم تورو دوست داره دایی جون و خیلی خیلی بیشتر دوست خواهد داشت اگه هرچه زودتر واسش یه زن دایی بیاری تا وقتی که بزرگ شد یه همبازی داشته باشه ( منظورم خانومت نبود بچه تو گفتم)
فعلن که ملیناجونم دوتا دختر دایی و یه دختر خاله داره که حالا حالاها میتونن همبازیش باشن.
یکی شون یکتا جونه(دختردایی) که یک ماه دیگه دوسالش کامل میشه. تازگیا خیلی شیرین زبون شده و خیلی هم دختر باهوشیه و کلمات رو هم درست تلفظ میکنه. همین چندروز پیش وقتی میخواسته با مامانش بیاد خونمون گفته:ملینا که فقط دراز میکشه
طفلک تا عصر که اینجا بود خودشو با عروسکای تو سرگرم کرد همه رو به ترتیب پوشک کرد و گذاشتشون تو گهواره تا بخوابن............
یه چیزی تو پست قبلی یادم رفت بنویسم اینکه نتیجه چکاب چهار ماهگیت:
وزن: 7250 گرم قد:63 سانتیمتر دور سر:42 سانتیمتر
فدای تو، مادرت..............