اتمام مرخصی
سلام نفس مامان
یکشنبه این هفته رفتم محل کارم تا شروع به کارم رو اعلام کنم و مرخصی هم بگیرم.
صبح با ماشین تنهایی بردمت،واسه اولین بار، گذاشتمت تو کریر و صندلی جلو بهت کمربند زدم خیلی دختر خوبی بودی و اذیت نکردی گذاشتمت خونه ی خاله مینا.
اونجا که رفتم مدیرمون گفت این هفته رو مرخصی بگیرین و از هفته بعد یه خط درمیون برید مرخصی. منم باخودم گفتم اگه بعدا مرخصی بهم بدن که اینجوری بهتره.
مرخصی تا آخر این هفته گرفتم و هنوز اونجا بودم که دکتر مرادی که قرار بوده از زاهدان بیاد و سیستم های حسابداری دانشگاه رو عوض کنه زنگ زد و گفت 4 شنبه این هفته میاد که سیستم انبار رو عوض کنه و از هفته بعد سیستم حسابداری رو
و گفته که اون کسی که با سیستم کار میکنه طی این مدت که شامل دوره ی آموزشی هم میشه باید حضور داشته باشه و نباید مرخصی بره اونجا بود که به بخت بلندم پی بردم(آخه من فقط با سیستم کار میکنم و تو این چندماه یکی رو موقت آوردن اون هم از یک سال پیش کنارم بوده تا مختصر آموزشی بهش دادم)
خلاصه مدیرمون گفت من باهاتون راه میام و میتونید ساعتی برین و بهتون سخت نخواهد گذشت.
روز سه شنبه هم بردمت دکتر،عجب دکتر بردنی........ از ساعت 10.30 که از خونه رفتم بیرون ساعت 2.30 به خونه رسیدم دکتر حق پور تعریفشو خیلی شنیدم و از این به بعد میخوام اونجا ببرمت اما دیگه باید صبر ایوب هم داشته باشم.
دکتر معاینت کرد و یه چیزی گفت که منو نگران کرد و گفت که این معاینه باید موقع تولد صورت میگرفت چرا اون موقع دکتر دقت نکرد و دکترش کی بود؟؟؟؟؟
واست سونو نوشت و گفت من نمیگم مشکلی داره ولی باید خیالمون راحت بشه. حالا هنوز که نرفتیم سونو هروقت رفتیم و جواب رو گرفتم میام و مینویسم چی بوده.
دخترم از جمعه که 6 ماه و دوروزش بود یه چند دقیقه ای رو بدون کمک میشینه و همین دیروز خونه ی مامان جون بودیم که دایی علی ازمشهد اومده بود اسباب بازی جلوت گذاشت توهم با دستات سینه خیز رفتی جلو و با یه کلکی خودتو به اون رسوندی، فدای تو بشم، من عاشق کاراتم ولو کوچکترینش هم که باشه من دیگه از خوشحالی به آسمونا میرسم.
غلت زدنت موقع خواب خیلی زیاد شده طوری که اصلن به پشت نمیخوابی و چون تعادل هم نداری و به پشت میری همش بیدار میشی و ناله میکنی و من باید پشتت یه چیزی بذارم که بتونی راحت باشی. دیشب که بین خواب میخواستم پتو روی خودم بکشم یهو دیدم پات تو دستمه
آخه چجوری توی خواب چرخیده بودی و اومدی کنار من و پاهاتو گذاشته بودی روی شکمم
دیگه امروز روز آخره.... غیر از پنج شنبه و جمعه ای که از این به بعد کنارت خواهم بود بقیه هفته باید صبح علی الطلوع بذارمت و برم سرکار..... دیگه تموم شد روزایی که صبح از خواب بلند میشدی و از همیشه سرحال تر واسم میخندیدی و آواز سر میدادی.... وای اصلن باورم نمیشه که شش ماه من خونه دار بودم و در کنار تو