ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

سرمای بی سابقه

1390/11/20 14:28
نویسنده : مامان مریم
648 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم این هفته ای که گذشت میتونم بگم اصلن خوب نبود و من که انگار توی این دنیا نبودم.

شروع به کار من مصادف شد با سرمای شدید هوا که فکر میکنم در این چند سال بی سابقه بود و من هم که جنبه ی این جور هوایی رو ندارم سرمای سختی خوردم و هنوزم که هنوزه دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم.

شب شنبه رفتیم خونه ی مامان جون تا تو بتونی صبح به خواب نازت ادامه بدی و ما از اونجا بریم سرکار.

شنبه پیش دایی مصطفی و دایی علی بودی و تا ساعت 10 خوابیدی و بعد هم مثل اینکه شیرت که تموم شد سوپ رو هم نخوردی و همش بی قرار بودی تا اینکه ساعت 1 خوابت برد من نزدیکای 2 به خونه رسیدم و توهم  ازخواب بیدار شدی وقتی رفتم بالاسرت و میخواستم بغلت کنم یه حس عجیبی داشتم انگار که یکی میخواست بزنه تو گوشم که چرا هفت هشت ساعت جیگر گوشه تو میذاری و میری......

توهم مثل همیشه با دیدنم نخندیدی! فقط نگاه کردی و دستتو آوردی بالا که رو صورتم بکشی شاید میخواستی مطمئن بشی که خواب نمیبینی...... فدات بشم...... به سختی جلوی گریه مو گرفتم.

روز بعد هم اونجا بودی و دیگه سرماخوردگی من هم شدید شد و تو محل کارم اصلن حواسم جمع نبود و دست ودلم به کار نمیرفت.

دوشنبه خونه ی اون مامان بزرگ گذاشتیمت و تو از 8 صبح بیدار شدی و تا 12 بیدار بودی و دلت میخواست که بهت شیر بدم تا خوابت ببره ولی چه کنم که راه دوره و نمیتونم رفت و آمد کنم و بین وقت بیام بهت شیربدم.

وقتی آمدم پیشت با وجود سرماخوردگیم بغلت کردم و بوسیدمت، بعد از چند دقیقه گذاشتمت تا برم لباسامو عوض کنم تو هم پیش عمه و مامان بزرگ بودی ولی از ته دلت زدی زیر گریه و آروم نمیشدی منم از کارم صرف نظر کردم و با همون لباسا اومدم پیشت و بغلت کردم. تا حالا متوجه نشده بودم که منو میشناسی و بخاطر من تا حالا گریه نکرده بودی چون تو خیلی دختر خون گرمی هستی و با همه میجوشی.

اون روز دیگه حالم بد شد طوری که افتادم و دیگه نای هیچ کاری نداشتم داروهای دکتر هم اثر نداشت و رفتیم خونه ی خودمون و سه شنبه و چهارشنبه رو مرخصی گرفتم اما هرروز که میگذره بدتر میشم.

ازاون شب پامو ازخونه بیرون نذاشتم و همش دارم میخورم و میخوابم تا خوب بشم. طفلک بابامحمود تو این چند روز خیلی اذیت شد و همه ی کارای خونه افتاد رو دوش اون (بین خودمون بمونه آخه بابات زیاد به این کارا عادت نداره مخصوصا تو این 6 ماه که من مرخصی داشتم دست به سیاه سفید نمیزدچشمک)

تا تورو میخوابونم خودمم مثل آدمای معتاد کنارت میفتم و خوابم میبره.

حتی وقت نکردیم این هفته ببریمت سونو، آخه اونجا باید لباساتو درآریم و میترسم توهم سرمابخوری. البته من خودمم هنوز نتونستم خودمو جمع و جور کنم و تو دنیای هپروتم..........

واسه دوستای عزیزم اینو بگم که سونوی ملینا یه سونوی مفاصل هستش.به قول دکتر این معاینه باید موقع تولد انجام میشد که کوتاهی دکتر شیفت بیمارستان بوده. میگه چین ب.ا.س.ن ملینا با هم برابر نیست و همراه با اون سونوی مجاری ادراری رو هم نوشت.

خدا همه ی مریضا رو شفا بده و همینطور مراقب شما فرشته های نازنین و کوچولو باشه تا همیشه سالم باشین و همواره خدای بزرگ رو به خاطر این نعمت بزرگ، شاکر............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان آرتین
20 بهمن 90 15:37
مریم جون خدا بد نده. انشالله هرچه زودتر خوب بشی. مواظب دختر گلمون باش سرما نخوره. انشالله اون مشکلش هم جدی نیست.


ممنون آره انشالا. هستم بابا......
نانازیا
20 بهمن 90 16:08
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
فریبا
21 بهمن 90 12:42
هفته ای که گذشت گویا نه برای من نه برای دوستام هفتهی خوبی نبود.. ولی خدا رو شکر که گذشت و امیدوارم هفته ی پیش رو، هفته ی خوبی باشه و کسالتت خوب بشه و سرحال بیای.. مطمئن باش که سونوی ملینا جون هم چیز مهمی نیست.. ایشالا که همه چی خوب پیش می ره..


ممنون فریبا جون.
امیدوارم همه ی مسائل به خوشی و سلامتی سپری بشه و از دلداریت هم متشکرم دوست خوبم
مامان یکتا
21 بهمن 90 15:13
خدا بد نده.انشالله که زود خوب بشی.این روزا هوا خیلی سرد بود کار خوبی کردی سونو نبردیش.انشالله هفته بعد براتون هفته خوبی باشه.بوس

مرسی عزیزم. خدا که بدنمیده تقصیراز ماست

مامان نیایش
21 بهمن 90 18:15
ان شا الله بهتر بشی خانمی مراقب کوچولوت خیلی باش ایشالا که همه کوچولوها و مامان باباها سالم باشن همیشه
عیدتون هم مبارک


ممنون. انشالا
ازشماهم مبارک
خاطره
22 بهمن 90 17:06
سلام عزیزم دلم
انشالله هر چه زودتر حالت خوب بشه
انشالله سونوی فرشته هم به خیر بگذره


سلام خاطره جون
ممنون عزیزم. انشالا...
ميترا
23 بهمن 90 11:10
خدا رو شكر كه سرماخوردگيت هم بهتر شده

سرماي هوا بهت مبارك باد گفته و حسابي رفته تو وجودت

ايشالله كه ملينا جون سونوش هم خوب ميشه و هيچي نيست

جل الخالق چين ب.ا.س.ن
اين دكترا هم فقط ميخوان به يه چيزي گير بدن هااااااااااااااااااااا

مرسی، آره بیرون اومدنم رو بهم تبریک گفته لابد!.....
من خودمم خیلی تعجب کردم و انشالا تو این چندروز قسمت بشه میبریمش ببینم این دیگه چجور سونویی خواهدبود.

خاطره
23 بهمن 90 13:28
مامان تربچه
24 بهمن 90 8:29
واااااااااای چه قدر اتفاق
مگه من چند وقت اینجا سر نزده بودم
خوبی خانمی؟
ان شاالله زوووووووود خوب میشی
برا ملینا جون هم نگران نباش
ان شاالله چیزی نیست

عزیزم شما درگیر عروسی بودی و زمان واست زود گذشته.
ممنون انشالا ...

mamane Ali
26 بهمن 90 19:04
سلام عزیزم . انشالله زودی خوب بشی .. مواظب ملینا کوچولو باش .. بوس بوس


سلام خانومی
مرسی عزیزم.چشم حتمن
دایی مصطفی
27 بهمن 90 20:26
سلام دایی جون
چه مامان نازک نارنجی داری.این مامان و خاله هات تو گریه کردن استادن.دلم واست تنگ شده.ب مامانت بگو بفرستنت اهواز که پهلو دایی چند روزی نگهدارمت.میدونم مامانت اگه تو اهواز باشی.پای پیاده میاد اهواز.آخه دوست داره.کلا اعضا حانواده ما دوست داشتنی هستن و دوستدار دوستانند.به میلتم میلهای زیاذی فرستادم. نگاه کن.

سلام
آخه مامانم گناه داره این همه راه پیاده بیاد. بذار یه کم بزرگتر که شدم باهات میام اهواز.
آره من بعضی اوقات تا مرز قورت داده شدن میرم و مامانم باز نجاتم میده....
باشه میرم ببینم
مامان آرتین (شازده کوچولو)
1 اسفند 90 16:58
مریم جون زودی بیا و از خوب شدنتون برامون بنویس و ما رو شاد کن.
مامی مائده
3 اسفند 90 23:16
مریم جون ایشالا تا الان دیگه خوب شده باشی عزیزم