ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

هفت ماهگی

1390/12/4 12:50
نویسنده : مامان مریم
1,674 بازدید
اشتراک گذاری

ملینا جونمممممممممممم هفت ماهگیت مبارک عزیزمامان.

البته با یه روز تعجیلچشمک

امروز عصر اگه قسمت بشه میخوایم ببریمت دکتر(اگه قسمت بشه!!!) و گوشای نازت رو سوراخ کنیم که دیگه واسه عید بشه گوشواره گوشت کرد.....

این چند هفته خیلی درگیر بودم و حتی وقتی که بخوام مطلب جدید واست بذارم نداشتم و ازطرفی هوا هم سرد بود که هنوز نتونستیم ببریمت سونوناراحت

بعضی اوقات تو زندگی آدم مجبور میشه برخلاف تصورش رفتار کنه و بعد که به عقب برمیگرده و یادش میاد که چه برنامه ریزی هایی واسه آیندش داشته میبینه درست داره کاری رو انجام میده که اصلا و ابدا تو مخیلش نمیگنجیده و اگه از بقیه هم این راهکار رو میشنید میگفت..... نههههههههههه این چه کاریه، من که عُمرن این کارو انجام بدم.....

خلاصه از این تفاسیر که بگذریم این شده جریان خودم که از وقتی که فهمیدم تو بخشی از وجودم شدی دغدغه ی الان رو داشتم که بعد از مرخصی زایمانم چطور ازت مراقبت کنم و هنوزم که هنوزه دارم کلنجار میرم.

یعنی اصلن به این که بخوام بذارمت مهد فکر که چی هرکی اسم مهد میاورد میگفتم دشمن منو دخترمه و جای من که نیست این حرفو میزنه..... یا اینکه بچمو از سر راه که نیاوردم ببرمش مهد به کشتن بدمشتعجب

و حالا خودم بعد از دو هفته این ور اون ور گذاشتنت فهمیدم از بعضی جهات این راه بهتره که ببرمت مهد.... البته اگه مهد دانشگاه نمیبود بازم قضیه همونجور بود که واست گفتم و اصلا این راهو انتخاب نمیکردم

اینجا چون بهت نزدیکم و میتونم بهت سربزنم و شیرت بدم و اینکه رفت وآمد هم واسم کوتاه شده و باخودم میای و میری خیالم راحته... از حق که نگذریم مربیاتم جوونن و سرحال و خیلی هم اون طور که نشون میدن بچه دوست و مهربون! 

حالا خداکنه اینطور باشه که من فکر میکنم و تو اذیت نشی.

روز اول که بردمت اونجا خودم بیشتر از تو احساس غریبی داشتم و هرآن نزدیک بود بزنم زیرگریه، البته توی راه که میامدم محل کارم گریه هم کردم و دلم خیلی واست میسوخت میخواستم برگردم و بردارمت ببرم خونه ی مامان جون اما تحمل کردم و گذاشتم چندروز بگذره، حالا خداروشکر دلم راضی تره و غصه ندارم.

خوبیش اینه که بچه ی شیرخوار غیر از تو دوتا دیگه هستن که یکی همسن تو و اون یکی یک سالشه و تو هم که به قول خاله زهره و خاله شراره خیلی دختر خوبی هستی و اصلن گریه نمیکنی و تازه اینقدر اشتهات خوبه که اون دوتا از تو یاد میگیرن و اشتهاشون باز میشهماچ

وقتی میام پیشت خیلی ذوق میکنی و با دستات بال بال میزنی و میخوای پرواز کنی منم مثل تو دستامو باز میکنم و بغلت میکنم......... ایمممممممممممممممممبغل چه حالی میده.

بقیه عکسها در ادامه مطلب

 

 

این عکس هم مال امروز صبحه، وقتی که سفره غذا پهن میشه واسه توهم باید یه چیزی داشته باشیم وگرنه شیرجه میزنی رو سفره و نمیذاری غذا از گلومون پایین بره. منم بهت یه تیکه نون میدم که باهاش سرگرم بشینیشخند

اینم استقبال بابایی از دخترش؛

اینجا تازه ازمهد برگشتیم خونه و اوضاع دگرگون تخت مامانی:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان یکتا
4 اسفند 90 14:04
هفت ماهگیت مبارک عزیز دلم.تو مهد خوش بگذره بهت دختر خوب.مامانی کار خوبی کردی میبریش مهد دانشگاه.همین که فاصله کمی باهاش داری خیلی خوبه.انشالله که همیشه اوضاع خوب باشه و به ملیناجون خوش بگذره.

مرسی عزیزم
انشالا همه ی بچه ها همیشه شادباشن و از زندگی راضی...

ثمين
5 اسفند 90 13:24
سلام اومدم ازتون دعوت کنم تا از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیس دیدن کنید منتظرتون هستم
ميترا
6 اسفند 90 8:14
هفت ماهه شدنت مبارك عزيزم

خيلي ماشالله هزار ماشالله خوشگل و شيرين شدي

مي دوني مريم ما مادرها هر جا بچه رو بزاريم بازم دلمون پيششونه
بازم تو كه جرات و جسارت به خرج دادي و بهترين راه رو انتخاب كردي
اينكه مي توني بهش سر بزني خيلي خوبه

اينطوري ديگه كسي هم خودش رو صاحب اختيار بچت نمي دونه

مي بوسم اين خوشگله رو خيلي زياد



مرسی خاله...
آره البته بهترین راه که نیست ولی یکم خیالم راحت تره. اما خوابش خیلی مختل میشه.
صاحب اختیار که همه جوره هستن! شماهم امیدوارم خدا بهتون صبر ایوب عنایت کنه، دیشب خیلی رنگت پریده بودعزیزم.دلم به حال پسرنازنینت کباب شد
ميترا
7 اسفند 90 8:14
آره مريم جون منظورم از بهترين راه

بهترين راه در حال حاضر و با شرايط موجود بود

بالاخره عادت مي كنه...............يا بايد كارمون رو ول كنيم يا هم ديگه يه جوري دلمون رو راضي كنيم ديگه

مليناي خوشگلم دختر خيلي ماشالله خوبيه و مطمئن باش به زودي عادت مي كنه و همه چيز رو روال مي افته

مهد تو خيلي چيزا كمكش مي كنه تا پيشرفت كنه و يكم بزرگتر بشه آموزشهاي زيادي مي بينه


ممنون میتراجون لطف داری عزیزم.
مهراد هم خیلی پسرخوبیه و من که خیلی دوسش دارم.
آره انشالا همینطور باشه ولی دراسرع وقت واسش پرستار میگیرم که دخترم راحت بتونه بخوابه

سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
7 اسفند 90 13:43
7 ماهگیت مبارک دختر گلم. آفرین که خوب غذا می خوری. دعا کن آرتین من هم وقتی بهش غذا بدم، خوب بخوره.
مریم جون درسته مهد گذاشتن سخته ولی فکر کنم چاره ای نیست.


ممنون. نگران نباش مامانی ملیناهم اوایل خوب نمیخورد ولی من اصرار زیاد نکردم ولی الان گرچه که غیراز سوپ چیز دیگه ای نمیخوره ولی خداروشکر سوپشو خوب میخوره.
آره دیگه تا پرستار گیرمون نیاد چاره ای نیست
فریبا
7 اسفند 90 16:50
هفت ماهگیت مبارک...
مریم جون نگران مهد نباش.. وقتی می تونی بهش سر بزنی خیلی خوبه و دیگه مشکلی نیست...
راستی عکساش خیلی ناز شدن..

سلام فریباجون... خیلی خوشحالم که تونستم بالاخره یه جوری به اطلاعت برسونم که من میام وبلاگ رایین جون ولی نمیتونم نظربذارم ازاین موضوع خیلی ناراحتم چون واقعا تو وپسرت دوستای خیلی خوبی واسمون هستین. خواهشن یه جوری به این مشکل رسیدگی کن. من دپرسم به خدا.......
راستی ممنون ازنظرت. عکسای ملینادربرابر عکسای رایین هیچی نیست. بابا تو محشری........

مامان نیایش
7 اسفند 90 21:06
سلام عزیزم 7 ماهگیت مبارک ما شا الله دختری، خانمی شده برای خودش! ان شا الله گوشات رو هم راحت سوراخ کنی و گوشواره دار بشی مبارک باشه عزیزم

ممنون خاله. آره دیگه اینجوری واقعنی دختر میشم

SaRa JoOn
8 اسفند 90 18:28
salam azizam 7mahegit mobaraak namaki! ma upim
منا مامان الینا
9 اسفند 90 16:33
سلام مریم جون
خوبی عزیزم؟
7ماهگی ملینا جون با چند روز تاخیر مبارک عزیزم
ماشالا چه بزرگ و شیرین شده این دخمله
وووای مریمی من که از حالا همش به فکر اینم که الینا رو بعد از6 ماهپیش کی بذارم چطور ازش دور بشم اصلن من و الینا اینقدر به هم وابسته ایم که نمیدونم اون چند ساعتی که من سر کارم این جوجوی من آروم میگیره یا نه؟

سلام مناجون. ممنون ماخوبیم.البته بازدوباره سرماخوردم!
ماشالا الیناهم خانومی شده ماشالا...
نگران نباش حتما آروم میگیره. درعوض اون چندساعتی که پیششی اینقدر دخترت قدرتو میدونه و باهات عشق میکنه که نگو....

فریبا
10 اسفند 90 11:45
عزیزم اگه خواستی نظر بذاری خصوصی بذار، حتما میاد.. اگر هم نه با فایرفاکس بیا


نه گلم خصوصی هم نمیره. فایرفاکس نصب نیست باید نصبش کنیم
مامان ايليا
14 اسفند 90 1:34
جونم چه كوچولوي نازي


میسییییییی
مامان ترمه
4 اردیبهشت 91 8:35



جیجیلک
21 دی 92 17:15
ناااااااااسی.... خیلی ناسه نی نی تون به وب نی نیه ما هم سربزنید مرسی