ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

اولین مسافرت ملینا+ مرواریدهای جدیدش

1391/3/25 13:24
نویسنده : مامان مریم
673 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنج شنبه 11 مرداد ساعت 6 بعدازظهر با مامان جون وباباجون راهی مشهد شدیم.

اینجا اول عکساتو میذارم و خاطرات در ادامه ی مطلب؛

ملینادر حال زدن گیتار:

و همراه آواز

روز یکشنبه رفتیم یه باغی نزدیک سد گلستان که مال دوست آقای ولی زاده بود:

 

 

عصرش تب شدیدی داشتی و بعد از اینکه قطره استامینوفن دادم و خوابیدی بهتر شدی واسه همین ما برنامه ی حرکتمون رو تغییر ندادیم ولی توی راه هنوز یه ساعت نگذشته شروع کردی به گریه و با هیچ چیزی آروم نمیشدی.

من حدس میزدم تبت مال دندون باشه و خلاصه بین راه مجبور شدیم وسط جاده وایسیم و تو رو ببرم بیرون و دوباره سوار شدیم و اولین مسجد بین راه توقف کردیم تا بری اونجا و حسابی انرژی تو تخلیه کنی.

یک ساعتی توقف داشتیم و ساعت 9.30 به بعد کلا خوابیدی تا ساعت 1 که به شهر مشهد رسیدیم و ساعت 2 به خونه ی خاله عذرا.

ولی بعدش تو بیدارشدی و تب داشتی و نمیتونستی بخوابی همش روی دستام راهت میبردم و ا.س.ه.ا.ل هم که بودی دیگه بدتر.......

ساعت 4 خوابیدی ولی هر یه ساعت بیدار میشدی پی پی .... میشستمت پوشک میکردم میخوابوندمت باز یک ساعت دیگه همین برنامه. ساعت 8 صبح هم که رسما بیدارشدی و من که اصلا نتونستم بخوابم. هدیه اومد پیشت و باهم مشغول بازی شدین انگار نه انگار چه شبی پشت سر گذاشتی.

بعدش فهمیدم که یکی از دندونای بالاییت دراومده و خیالم آسوده شد. اما ا.س.ه.ا.ل همچنان ادامه داشت و خیلی هم بی اشتها بودی و لب به غذات نمیزدی.

عصر بردیمت دکتر و بعدش هم همگی رفتیم حرم امام رضا(ع).... ساعت 4 از خونه رفتیم بیرون و ساعت 10 به خونه رسیدیم.شب تولد امام سجاد بود و خیابونای نزدیک حرم قیامت بود ماهم یه بدشانسی آوردیم و جای پارک نبود خلاصه جریاناتی داشتیم تا به ماشین رسیدیم و اومدیم خونه. این بیرون رفتن روز اولمون و شب بیداری قبلش نزدیک بود نظرم رو کلا نسبت به مسافرت عوض کنه و یه بلیط هواپیما بگیرم برگردم.

اما زدم به در بیخیالی و دیگه زیاد غصه ی خواب و خوراکت رو نمیخوردم.تو هم که از همیشه شیطون تر شده بودی و تا وقتی همه بیدار بودن دوست داشتی بیدارباشی و فضولی کنی، ساعت ١ شب به زور میبردمت تو رختخواب تا بخوابونمت.

روز دوشنبه هم اون یکی دندون بالاییت دراومد و از اون به بعد اشتهات هم خوب شده بود. خداروشکر الان صاحب 4 تا مروارید بلوری و خوشگل هستی نفس مامان.

خلاصه مسافرت خوبی بود و تا پنج شنبه اونجا بودیم و حسابی گشتیم.

عادتهای این روزات:

وسایل رو میگیری و بلند میشی و دستاتو ول میکنی واسه٢٠-٣٠ ثانیه ای بدون کمک می ایستی و تازه بعضی اوقات دس دسی هم میکنی یاهم نای نایبغل

تا صدای تلفن میاد دستتو میذاری روی گوشت و میگی: اَدو....اَدو....

مفهوم خیلی از حرفایی که میگم میفهمی و خیلی از مواقع عمل میکنی، مثلن با آیفن که همیشه عاشقشی بغلم بودی و بازی میکردی تا بهت گفتم بده به مامانی و بریم لالا کنیم دادیش بهم و رفتیم خوابیدیم.اما هرکار میکنم به این حرفم هیچ توجهی نمیکنی: تو دهنت نذار، اونجا نرو.... با اینکه تمام روز دارم تکرار میکنممتفکر

این یه هفته حسابی بهم وابسته شدی و تا منو میبینی روی دوپا میشینی و دستاتو تا جایی که میتونی بالا میبری که بغلت کنم فدای تو بشم. تو بغل بابایی هم که باشی بازم بغل منو ترجیح میدی و این تو مسافرت یه خورده واسه من سخت بود که باخستگی درحین بازار رفتن و حرم و... دستاتو به سمت خودم ببینم ولی تو آغوشم نگیرمت دختر نازم. ( شاید تعجب کنی که این چیز جدیدیه؟ ولی واقعا جدیده چون تو اصلا اینقدر به من چسبیده نبودی تاحالا )

کلمات زیادی میگی ولی همشون با حرف "د" شروع میشه:

ددی  معانی خیلی زیادی داره، از جمله: دالی... اسباب بازی.... بچه های کوچیک و....

دیروز با کمال تعجب دیدم که جلوی میز آرایشم وایستادی و دستتو هی روی صورتت میمالی و باز یه نگاهی به من میندازی و میخندی، ای کلک داری مثلن کرم میزنی به صورتتتشویققهقهه

چند وقته که از یبوست رنج میبری من هر راه حلی رو امتحان کردم از داروی دکتر تا داروی خونگی ولی خیلی جواب نداده طوری هست که موقع پی پی گریه میکنی و من دلم ریش میشه واست.

از لحظه به لحظه ی بودن با تو خوشحالم و خوشبخت....              خدایا همیشه میگم شکرت

خدایا مراقب سلامتی بچه هامون باش و کمک کن تا بتونیم به نحو احسن از امانتت مراقبت کنیم .

چند وقتیه که دوست کوچولوت " الیناجون" (دوست وبلاگی) تشنج گرفته، یعنی بعد از واکسن چهارماهگیش اینجوری شد. امیدوارم هرچه زودتر سلامتی شو بدست بیاره و دیگه محتاج دارو نباشه.... خیلی کوچیکه، خدایا بهش رحم کن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

mamani helena
25 خرداد 91 14:43
salam azize khale ziyarat ghabol fadaye on ghiyafat besham man mamani pishe ma biyayd be roz shodima


سلام خاله جون، ممنون که بهم سرزدی حتما میام
ميترا
25 خرداد 91 16:47
اوووووووه آهنگ ميزني ، آواز هم مي خوني عزيزم

چقدر ماشالله بزرگ شدي خالهههههههه......... از چهرت معلومه كه خيلي هم فهميده شدي خوشگلم

چقدر خوب كه به تو و مامانت خوش گذشته ........ ايشالله هميشه سفرهاي خوب خوب بريد و هيچ وقت مريضي دور و برت نباشه.........راستي مهراد بجاي ملينا ميگه مينا

باي اليناي عزيز هم دعا مي كنم تا خيلي زود خوب بشه.

ممنون عزیزم
فدای میناگفتنش بره خاله....
باز هرچی باشه از فرشته! که بهتره.
بازم ممنون،بوس

دایی مصطفی
25 خرداد 91 23:55
سلام جیگر دایی
من هنوز دندوناشو ندیدم.خدا حفظت کنه.راه هم میری.توعکسا دیدم واستادی خودت.یعنی زنده هستم که ملینارو ببینم و بوسش کنم.


سلام دایی عزیزم
هنوز راه که نمیرم ولی مامانم یه جفت کفش خوشگل واسم خریده که همیشه توخونه پامه و مامانو وادارمیکنم منو راه ببره....
این حرفاچیه،واست آرزوها داریم هنوز زوده از این چیزا بگی... انشالا یه هفته دیگه میای پیشم که منم بدجور دلتنگتم

فریبا
27 خرداد 91 0:32
همیشه به سفر.. اما نه با مریضی... دندون های جدید هم مبارکت باشه عسل خاله


مرسی... مریضیش هم واسه دندون بود خداروشکر

فریبا
27 خرداد 91 0:33
و اما در مورد الینا جون.. خیلی دلم گرفت.. خدا مریضی رو از همه ی نینی ها دور نگه داره


آره خدا شفاش بده هرچه زودتر
مامان گیسو جون
27 خرداد 91 12:34
سلام عزیزم خوبی ؟
قربونش برم من با اون کرم زدنش
همیشه به گردش عزیزم
توی سوپ ملینا جونم هویج و سبزی زیاد بریز تا شکمش شلتر کار کنه آب زیاد بده + آبهندونه که رونده است
مرواریدهای نازش هم مبارک
گیسو هنوز دندون نداره

سلام ممنون عزيزدلم
همه ي اينارو امتحان كردم فقط شربت انجير خوب جواب داده كه دكتر گفت روده رو تنبل ميكنه زياد ندين، ميخوام برم تو كار كيوي.
ممنون. انشالا كه درمياره دير نميشه هرچي ديرتر بهتر.
بوس

ميترا
28 خرداد 91 7:31
دوندوناي جديد مبارك عزيزم

ايشالله تند تند دندونات درميان كه بتوني همه چيز بخوري سلام

ممنون خاله.
علیک سلام:دی

ميترا
28 خرداد 91 9:37
ااااااااااااااااااا

چرا سلام رفته آخر پس

كلي خنديدم به پست خودم


آره من بيشتر خنديدم،اشتباه تايپي رخ داده!
مامان نیایش
28 خرداد 91 13:10
مرواریدای جدیدت مبارک عزیزم ایشالا سالم باشی همیشه و لبات خندون عکس هات هم خیلی خوشگله


ممنون خاله
چشماتون خوشکله.... نیایش جون رو ببوسین
خاطره
31 خرداد 91 18:16
مرواریدای جدید مبارک ملینا جونم زیارتتون قبول باشه انشالله حال الینا جون هر چه زودتر خوب بشه
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
6 تیر 91 9:03
ملینا جون از عکسات مشخصه حسابی شیطون شدی. قربون این دختر ناز راستی مرواریدهای جدیدت مبارک
ميترا
7 تیر 91 13:25
ملينا جون ماشالله خيلي خيلي خوردني و خوشگل شدي ديشب نتونستم خودم رو كنترل كنم و بغلت كردم و كلي ماچ خوشمزه ازت گرفتم مامانيش دلت بسوزه ..دخترت همچين خوشش اومده بود ..جيگرشو بخورم من
مامان نیایش
7 تیر 91 14:55
همیشه به یادتم عزیزم ان شاا لله سالم باشی همیشه و دختر گلت همین طور نگران نباش خدا همیشه بهترین ها رو برای بنده هاش می خواد
مامان امیرناز
25 تیر 91 8:56
سلام عزیزم اولین باره اومدم اینجا و از دیدن عکسای این خانم خوشگله کلی حظ کزدم تا اونجایی که از خوندن وبلاگت فهمیدم انگار زود بچه دار شدی خیلی سخته بی برنامه.. اما از اونجایی که کارهای خدا بی حکمت نیس در عوض یه فرشته اومده تو زندگیت صورت ماهشو ببوس


ممنون عزیزم،خوش اومدی. آره زودبود اما خیلی واسمون شیرین و خواستنیه