2ونیم سالگیت مبارک
فقط و فقط اومدم که به بهونه ی تاریخ 5/11 دو و نیم سالگیت رو اینجا ثبت کنم وبرم
جدیدا خیلی انرژی ت زیاد شده و ظهرها مخصوصا به هیچ عنوان راضی نمیشی بیای بخوابی مگر اینکه خاله زهرا که هست بخوابوندت، نمیدونم چجوریه که اون هرساعتی میتونه بخوابونه تورو اما با ما لج میکنی و میگی میخوام بازی کنم....
توخونه اصلا وقت نمیکنم بیام و کامپیوتر روشن کنم ماشالا دوتا فسقلی میان دوروبرم که نمیتونم هیچ کاری انجام بدم.
از کیانا خیلی وقته نگفتم که حسابی شیطون شده و داره تمرین راه رفتن میکنه.
دختر فوفول(فضول)من تو ده ماهگیش یاد گرفت که چجوری از تخت بیاد بالا و تونست روی پاهای ظریف و کوچولوش بایسته... تو یازده ماهگی تکمیلش کرد و پایین اومدن ازتخت و چندقدمی راه رفتن رو هم تجربه کرد
خیلی بهم وابسته شده، جایی که ناآشنا باشه تا آخر ممکنه از بغلم تکون نخوره و اگه کسی بهش نگاه کنه خودشو میچسبونه به من و گاهی هم با بغض میزنه زیر گریه
همونجور ریزه میزه ست و به قول دکترش تامیخواد یکم جون بگیره مریض میشه.
دوهفته دوتایی تون سخت سرماخوردید که همراه با سرفه های شدید بود که البته به همگیمون سرایت کرد؛ جدیدا موندم با این ویروس سرماخوردگی چیکارکنم قبلا میگفتن حتما باید بری دکتر و آنتی بیوتیک بخوری تاخوب بشی اما الان دکترا میگن تاوقتی تب نکردی و خیلی حاد نشده نیازی به دارو نیست و بدن خودش باید مقاومت کنه...
23 بهمن جشن عروسی دایی مصطفی با خاله طیبه(به قول ملینا خاله طبیبه) هست... جشنشون مشهده واسه همین غصه دارم که اونوقت هوا خوب باشه و شماها هم مریض نباشین که بدون دردسر بریم و بیایم
ملینا خیلی شوق و دوق جشن تولد داره تو برنامه های تلویزیون یا سی دی هاش که میبینه یادگرفته هرچی دم دستش میاد میذاره سرش و میگه: تمددت ممالت....
شاید آخربهمن واسه دوتایی تون یه تولد بگیریم.