ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

پیشرفت های جیگرطلا

1390/8/17 15:14
نویسنده : مامان مریم
1,795 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ملینا جونممممممممممممم

این روزها خیلی از بودن با تو لذت میبرم و همش به این فکر میکنم که اگه یه روز مرخصیم تموم بشه چطور دوریتو تحمل کنم...

صبح ها معمولا از ساعت 6 به بعد صدای ناله هات میاد که دیگه میخوای بیدار شی، تا ساعت 7 یا 7.30 طول میکشه که کاملا بیدار میشی و یه نگاه به اطرافت میندازی وقتی میبینی کنارتم صداتو بلندتر میکنی تا بیدار بشم و باهات سلام کنم و بغلت کنم.

منم با شوق فراوان و چهره ی خندون باهات سلام میکنم و قربون صدقه ات میرم، میبینم نوار برگشت و ناله ها تبدیل به خنده و دست و پا زدن شد، من میمیرم واسه این لحظات...........

بعد از کلی بازی کردن باهات ،میرم و صبحانه مو یا بدون تو میخورم یا هم میذارم توی سینی و میارم کنارت میخورم.

از پیشرفت های جدیدتم اینکه وقتی یه اسباب بازی یا هرچیزی میاریم جلوت دستتو میاری جلو و میگیریش، البته دهنتم باز میکنی که شاید اجازه بدم و وارد دهنت کنی.

خدا نکنه بری بغل و حواسم بهت نباشه، شال لباس دست....... هرچی گیرت بیاد سریع میبری تو دهنت آخرم چون نمیذارم بخوری دستتو میخوری.

همیشه وقتی میام پیشت و باهات لبخند میزنم توهم سرتو با ناز و اشوه تکون میدی و میخندی که فقط میخوام بخورمت، بغلت میکنم و به خودم فشارت میدم اینقدر بوست میکنم که لپات شل میشه.

بخاطر این لباسای غیر استانداردی که واسه بچه ها میدوزن من رو مجبور به دوخت و دوز کردی ، اینجا یکی از عکساتو میذارم که واسه اینکه کلاه واست تنگه و از روسری هم بدت میاد روسریتو مقنعه کردم:

وقتی میبریمت حموم خیلی گریه میکنی شاید ما اذیتت میکنیم، و اما بعد از حموم همه ی بچه ها تخت میگیرن میخوابن اما تو، سرحالللللللللللللللللل؛ اینم عکسش با اون روسری گل گلیت:

ملینا شوشو کرده

تازگیا با صدا هم میخندی و بابایی وقتی میاد پیشت تمام تلاششو میکنه که صدای خندتو دربیاره و غرق لذت و شادی بشه...

اما نمیدونم چرا خونه ی کسی که میریم اگه سروصدا زیاد باشه خیلی بی قراری میکنی و تا به خونه ی خودمون میرسیم آروم میشی فقط باید همیشه کنارت باشیم و باهات صحبت کنیم.

توی ماشین که نگو، غش میکنی از گریه. اگه درحال حرکت باشیم اونم صورتت به جلو باشه آرومی ولی خدا نکنه پشت چراغ قرمز بمونیم یا بابایی جایی کارداشته باشه و ماشین حرکت نکنه، با تمام وجودت گریه میکنی.

من خیلی دلم واست میسوزه واسه همین زیاد از خونه بیرون نمیرم چون از لباس پوشیدن هم بدت میاد، همه میگن باید عادتش بدی سه ماه دیگه که بخوای بری سرکار و باید صبح زود آمادش کنی و ببریش بیرون اذیت میشی

من هم میگم خدا بزرگه، شاید اگه بشه واست پرستار بیارم،خاله رعنا که چند ساله خونه ی خاله مینا میره و همه میشناسیمش و میدونم که پرستار خوبی هم هست، حالا خدا کنه واسه توهم خوب باشه و بتونی باهاش عادت کنی، چون جای دیگه ای نمیتونم ببرمت عزیزم

چندروز پیش گذاشتمت خونه ی مامانی و خودم رفتم محل کارم که هم قراردادمو امضا کنم هم کارم داشتند سه ساعتی طول کشید و اینقدر دلم واست تنگ شده بود که تو راه نزدیک بود تصادف کنم

وقتی رسیدم خونه خواب بودی نشستم جلوت و نگات میکردم تا بیدار بشی و بغلت کنم.

خیلی دوستت دارم عزیزم، عاشقتممممممممممممم

دارم بزرگ شدنت رو روز به روز مشاهده میکنم و این بزرگترین و بهترین اتفاق زندگیم میتونه باشه، و هیچ چیز به اندازه ی پیشرفت و البته سلامتی تو واسم ارزشمندتر نیست. (شاید این جمله رو تو پست های قبلی هم گفتم اما هرچی بگم بازم کمه)

دو روز دیگه هم دایی کوچولوت میاد از تهران و بعد از سه ماه میبیندت.

فقط به خاطر دیدن تو داره میاد دخترممممم.

من با دایی یداله خیلی جور بودم و دوستش داشتم اما به خاطر پیشرفت خودشم که شده باید حالا حالاها این دوری ها رو تحمل کنیم.

دخترم...

میپرستمت و خدارو هزاران بار شکر میکنم بخاطر بزرگترین نعمتی که بهم داده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

میترا
17 آبان 90 19:36
آخیییییییی نازی
چه قشنگ توصیف کردی مریم جون
یاد اون روزهایی افتادم که مهراد کوچیک بود و منم طاقت دوریش رو نداشتم..البته الانم ندارم

خیلی خوشحالم که پرستار خوبی برای ملینا جون داری......... دعا کن ما هم یه دونه خوبش رو پیدا کنیم

من تصمیم داشتم دیگه تو وبلاگ مهراد ننویسم.ولی وقتی نوشته هات رو خوندم اینقدر زیبا نوشته بودی که دلم نیومد ننویسم........ همه اینها در آینده واسمون خاطرست

از راه دور می بوسم ملینا جیگر رو
ماشالله روز به روز خوشگل تر و زیبا تر میشه دخملی


مرسی خاله میتراجون
مهراد جون همون جایی که تاحالا میرفته دیگه عادت کرده، به نظرمن تاوقتی بشه مهدبذاریش همون جا ببر.دنبال پرستارهم نباش عزیزدلم.
توکه خیلی قشنگتر مینویسی حیفه جا بزنی،
بووووووووووووووس
مامی مائده
17 آبان 90 21:32
عزیزم چقدر جیگر شده تو این روسری ماشالا


مرسی مامانی، ان شاالله دخترشماهم به سلامتی به دنیا پا بذاره
مامان تربچه
18 آبان 90 8:46
وااااااااااای چه قدر منتظر پست جدیدت بودم مریم جون
الهییییییییییییییی چه بزرگ شده
مگه چند وقت آپ نکردی؟
با روسری چه بانمک شده
راستی
من یک سایت بامزه پیدا کردم
میشه عکس نی نی رو توش آپلود کرد و زیرش هم خاطره ی اون عکس رو نوشت. تازه کامنت هم میشه برای عکس بقیه گذاشت. من که نی نی ندارم اما چندتا از عکس های دخترخواهرم (هدا طلا!) رو توش آپلود کردم.
دیدم جالبه گفتم به شما هم بگم عکس ملینا خانم رو بذاری
http://gallery.niniaks.net/

سلام کیاناجون.
من که عکسای جدیدشو همین یه هفته پیش گذاشتم، از اون موقع بزرگتر شده!
ممنوم عزیزم حتمن سری به اون سایت میزنم







دایی جون مصطفی
18 آبان 90 10:58
سلام
چطوری دایی جون
الان 3هفته شده ندیدمت ولی دلم تنگ شده که بغلت کنم.تو مگه تو بغل دایی جونت آروم بشی و خوابت ببره.آرامش میده دایی جگرت.ایشالا اوایل محرم میام و یه بوس آبدار میخورم ازت.


سلام دایی جون خودشیفته!!!
تو خیلی دوری ازم، ولی ازراه دور میبوسمت و بی صبرانه منتظر دیدنتم.
وای چقدر طفلی دخترم باید انتظار این دایی های ماشالا بامعرفتشو بکشه....
مامان نیایش
18 آبان 90 12:34
ما شا الله به این دختر ناز ان شا الله سالم باشی همیشه و نور چشم مامان و بابا گل خوشگل عروس بشی الهی


ممنون از لطفت شیرین جون
ببوس دختر نازتو
منا مامان الینا
19 آبان 90 2:24
راستی قالب نو مبارک حسابی اینجا رو دخترونه و صولتی کردی ها!


میسی!
منا مامان الینا
19 آبان 90 2:31
سلام مریم جون
!
از حالا غصه سه ماه دیگه رو نخور خانمی و از این سه ماهی که مونده حسابی استفاده کن
چقدر این دخملی با روسری بامزه میشه و چقدر هم خانم میشه


سلام منای عزیزم
من که ازتک تک لحظات بودن کنار دخترم استفاده میبرم، ولی خب باید واسه آینده برنامه ریزی کرد و تصمیم درستی گرفت.
ممنون عزیزم،مواظب خودت والینا جون باش
lili
19 آبان 90 21:20
جان نازی
سلام به ملینا جون ومامان باباش
پس همه مامانا اینجورین؟ ابجیه منم که خودت میدونی بهمن دیگه باید بره از الان دیگه ماتم گرفته.
گلم انشاالله اونجور که دوس داری بشه
بوس بوس


سلام زینب جون
خواهرت معلمه بازم دغدغش کمتره.ولی هرچی باشه جدایی خودش یه مسئله ی بزرگه.
ممنون عزیزم که سر میزنی
mamani helena
20 آبان 90 11:11
salam azizam mashala che malos shode ba in rosarish khordaniye khale


مرسی
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
21 آبان 90 20:59
عزیز خاله چه بزرگ شدی. عکس دوم با اون روسری گل گلیش چه بامزه اس.


ممنون خاله.
مامان محمد پارسا
29 آبان 90 21:15
سلام چه دخملی قند عسلی خدا حفظش کنه مامانی خوشحال می شم با هم تبادل لینک داشته باشیم خبرم کن
مامان محمد پارسا
29 آبان 90 22:49
سلام عزیزم
ممنون از لینکتون منم لینکتون کردم حالا کو تا نی نی ما دنیا بیاد برنا مه ریزی می کنم هفته ای یکبار بهتون سر بزنم


مرسی
چشم روهم بذاری نی نی اومده و آقایی شده واسه خودش.

saba-sara
1 آذر 90 16:42
kheyli ghashng boooood
خاله مینا
12 آذر 90 14:24
جگرشو بخورم خیلی نازه