یه عالمه عکس:)
چند وقتی میشه تو وبلاگت عکس نذاشتم و حالا مثل عُقده ای ها
برو ادامه ی مطلب
اینجا عروسی مرضیه جون بود که واسه دومین بارت بود میرفتی عروسی؛ اون شب حکایت ها داشتی واسه خودت، من داده بودمت به بابایی و میگه اونجا هم از وسط مجلس کنار نمیامدی و اون وسط دست میزدی بقیه دورت حلقه زده بودن و میرقصیدن.... خلاصه حسابی مجلس گرم کن شده بودی فدای اون رقصیدنت
و این هم رقص جدیدت که به قول خودم باباکرم میرقصی
بی خود نبود صدف جون به دخترم میگفت: دختر مظلوم خاله
و اما یه لحظه غفلت این میشه...
صندلی ملیناخانم:
و اینجا:
ملینای باحجاب:
اینم سرگرمی دخترم، میدویی به طرفم و میخندی از ته دل، قربونت؛
و اما پنگوئنت که چند صباحی بیشتر مهمونت نبود و زود پاره پوره شد:
من هنوز در حسرت یه گیره و تل هستم که لااقل یه دیقه روی سرت بمونه دختر کم موی من
من همیشه ناخن های پاهاتو لاک میزنم ولی یه روز ظهرکه اومدم خونه دیدم خاله زهرا ناخن دستات رو هم لاک زده و روز بعد دیگه اثری ازشون نمیموند و باز دوباره تجدیدشون میکرد روم نمیشد بگم لاک نزنی به دستاش و خودش هم دیگه بنظرم فهمیده که میخوری و واست خوب نیست
من دیگه خانمی شدم کیف میذارم دوشم:(تازه گیره ی مامانمم به سرم زدم)
نمیدونم که چرا از غذاهای شیرین بدت میاد ولی عاشق قندو هر گونه شکلاتی
وقتی کار بدی میکنی و بهت میگیم نکن، صورتت اینطوری میشه:
و اما یه نوع جدید از بازی های بابایی با دخترش:(خونه ی فنود باباحاجی بودیم و باباحاجی حسابی ترسیده بود میخواست بیاد تو رو از بابا بگیره ولی وقتی خنده و شادی تورو دید خودشم خندش گرفت)
اینم از انواع خوابیدن ها:
تمام....
مثل ای کیو سان که آخر برنامه هاش میخوابید