هفته سی و یکم
سلام گلم
مامانی دیشب رفت پیش خانم دکترش. تا رفتم رو وزنه باز دکتر با نگرانی نیگام کرد و گفت: خیلی وزنت زیاد شده خانمی، خیلی حتمن نی نی تو دوس داری که اینقد به خودت میرسی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد هم باز واسم آزمایش نوشت. تو همین چند روز آینده باید برم.
الان هفت ماه از وقتی تو، تو وجودم لونه کردی میگذره و من 15 کیلو وزن اضافه کردم. هرکی منو تو این هفت ماه ندیده میگه چقدر این کوچولو زشت و بد ترکیبت کرده خیلی خپل شدی............
من به این حرفا اهمیتی نمیدم بالاخره مادر هرجور شرایطی رو برای مادر شدن باید بپذیره.
من تنها دغدغه ام اینه که تو سالم باشی و تا آخرین لحظه بتونم خوب ازت محافظت کنم تا با سلامتی پا به این دنیا بذاری .
چاقی و بدترکیبی رو بعدن یه کاریش میکنم، فقط ضرری واسه تو نداشته باشه........... عزیییییییییزم
صبح که میشه میدونی چی سرحالم میکنه و از کسالت یه شب خسته کننده درم میاره( آخه تو دیگه خیلی بزرگ شدی و نمیتونم مثل قبلن راحت بخوابم )؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه لگد محکم و جانانه از جانب جوجه طلایی من که داره تو نرمش می کنه و میگه مامان پاشو صبحانتو بخور من گرسنمه
آخ که چقدر انتظار کشندست................
دوست دارم الان پیشم بودی و میبوسیدمت............ نازت میکردم............
از شمردن روزا و نگاه کردن به تقویم خسته شدم
البته میدونم که با اومدنت لذت وجودتو در درونم از دست میدم اما آخه اینجوری نمیتونم عشقمو بهت نشون بدم.