ترنم بهاری
دیروز واسم یه روز عالی بود. البته میدونم به تو هم خوش گذشت، حالا شاید خسته شدی و روت نمیشد بهم بگی.........
من و بابایی واسه اسمت خیلی جستجو کردیم، تقریبا همه سایتهای نام گذاری رو گشتیم و میخواستیم که اول اسمت با "م" شروع بشه چون هم اول اسم من هم بابایی و هم اول فامیلت "م" هست.
شاید این یه جور خودخواهیه اما ما هردو پامون رو تو یه کفش کرده بودیم و درم نمی آوردیم.
یه روز ملینا صدات کردیم(البته یه روز که نه چند ماه، چون من این اسم رو از قبلن خیلی دوست داشتم)
بعدش "مهتاب" شدی.................... "مارال" هم چند صباحی مهمونت بود، و...................
دیروز که با بابایی رفتیم فنود(روستای باباحاجی)، هوا خیییییییییییییییییلی قشنگ بود و باباییت کلی خودشو خفه کرد ازبس که رفت بیرون قدم زد و بو کشید و منم هی صدا میکرد که بیا از هوای بارونی و فضای سرسبز استفاده کن تا دخترمون هم سرحال بشه
اینقده دردر رفتیم با بابایی و مامان بزرگ و باباحاجی........... جاهایی که تاحالا نرفته بودیم و من چون مجبور بودم آروم راه برم فرصت خوبی شد که در مورد تو و آیندت با بابایی حرفها بزنیم..............
و اونجا بود که تصمیم گرفتیم اسم عشق دیروز و امروز و آیندمون رو بذاریم " ترنم "
(البته زیاد جدی نگیر از این مامان بابای تو بعیده که باز فردا نظرشون عوض نشه)