ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

زمستان 91

1391/10/14 19:35
نویسنده : مامان مریم
731 بازدید
اشتراک گذاری

زمستان 91 هم اومد فصلی که میخواد بشه جزو فصلهای خاص زندگیم.... توی این فصل قراره یه عضو جدید وارد زندگیمون بشه و من هنوز این موضوع رو نمیتونم باور کنم!

نمیتونم باور کنم که به این زودی قراره دوباره عمل بشم و همون روزایی که هنوز چیز زیادی ازشون دور نشدم دوباره واسم تکرار میشه.....

فکر میکنم این سری حاملگیم خیلی زود گذشت اما با وجود یه وروجک این ماههای آخری حسابی سختمه، یه مواقعی واقعا همه چی رو فراموش میکنم و میدوم که ملینا رو بردارم بغلش کنم، زمین خورده و یا یه جای خطرناک رفته و میخواد بلایی سرش بیاد که وقتی حادثه سپری میشه اونوقت میفهمم چیکار کردم....

هنوزم اسم انتخاب نکردیم، جدیدا آقای پدر حکم فرمودن که من میخوام اسم این دخترمو انتخاب کنم گفتم حالا بگو نظرت چیه، میگه نازگل.... یاهم ترنم که سری قبل میخواستیم رو ملینا بذاریم... نمیدونم چی بگم هرچی میگم باید اسمی باشه که به ملینا بیاد میگه نه و من از اون اسما دوست ندارم که اصلا آدم نمیتونه تلفظ کنه، یه بار میگی دو دقیقه بعد فراموش میکنی چی بود.... حالا همچین میگه اون اسما که انگار چی هست

آرینا.............. هلینا................ الیسا................ یسنا................. اضافه شد ولی خب هنوز به تفاهم نرسیدیم!

شنبه قراره برم دکتر و واسم سونو مینویسه احتمالا تاریخ زایمانمم مشخص کنه..... شایدم تو این یک ماه یه اسباب کشی هم داشته باشیم، البته اگه قسمت بشه

و اما ملینای گلم که حسابی شیرین شده واسه مامان باباش..... جدیدا بابایی حسابی مدافع حقوقت شده و وقتی میبینه من دیرتر اون کاری رو که میخوای انجام میدم بهم میگه: بهش بده یا ببین چی میخواد نذار لجباز بشه، درحالیکه همیشه این حرفارو من یادش میدادم و بهش متذکر میشدم....

حالا انشالا که بتونیم با اومدن خواهر جونیت طوری برخورد کنیم که روی اخلاق تو تاثیر منفی نذاره و لجباز و عصبی و .... نمیدونم این رفتارایی که همه میگن ناخودآگاه بچه هایی که اینجوری میشن پیدا میکنن، نشی.

هفده ماهگیت هم تموم شد.... شب یلدای امسال خونه ی باباحاجی(بابای بابایی) رفتیم و خوب بود همه دور هم بودیم، این دومین یلدایی بود که کنارمون بودی اولیش که پارسال خونه ی خودمون بودیم و خاله ها و مامان جون اومدن خونمون

تو اینقدر مهربونی که حتی مورچه هایی که کف سرامیک راه میرن رو دراز میکشی و میبوسی.... هرچی هم میگم این کار رو نکن کثیف میشی ولی فایده نداره نمیدونم این کار رو کی بهت یاد داده! عروسکات، شکلای روی کتابا یا تصاویر تو تلویزیون که واست جذابن و یا حتی از دور واسه عکسایی که به دیوار زدیم یا عکسای خودت بوس میفرستی .... یه کاری میکنی و من قربون صدقه ت میرم لباتو غنچه میکنی و میاری جلو که همدیگه رو ببوسیم

حرف زدنت زیاد پیشرفت نکرده ولی یه کلماتی رو واسه بعضی اشیاء به کار میبری که فقط من میفهمم.... مثلا به تابت یه جوری خاصی میگی:توئه و دستاتم به اطراف تاب میدی.... به هرچیزی که آهنگ داره و صدامیده میگی: دَن... البته همه ی حرکت ها رو با کش فراوان ادا میکنی یعنی اینجا  َ رو حسابی میکشی... میخوای مامان یا بابا رو صدا بزنی آ ی آخر رو اینقدر میکشی که میفهمیم گممون کردی و صدامون میزنی ولی وقتی عادی میگی یعنی میخوای لوس بشی، فدای تو بشم با اون صدای نازت

هرجایی یه روسری یا شالی پیدا میکنی میذاری سرت و میری جلوی آینه که خودتو ببینی، باز میخندی و شکلک هم درمیاری، آخر هم خودتو بوس میکنی

نماز هم میخونی البته فقط دستاتو میبری کنار گوشت و میگی الله اوپر جالبه که توی یه کتابی که واست خریدم عکس امام بود که سرشو نورانی کرده بودن من خودم اوایل بدون اینکه دقت کنم فکر میکردم چراغ فانوسه وقتی شعراشو خوندم و به تصاویرش دقیق شدم دیدم نه امام رو کشیدن، و جالبیش اینه که وقتی تصاویر رو برای تو معرفی میکردم اونو نگفتم که دیدم خودت دستتو روش گذاشتی و گفتی: الله   خیلی تعجب کردم آخه اگه تو تلویزیون هم یه شیخی چیزی ببینی بازم همینو میگی یا اینکه صدای قرآن و اذان بیاد....

اشکال روی کتابات رو یه بار واست معرفی کردم و دفعه ی دوم خودت درست نشونشون میدادی دختر زرنگ و باهوشم

وقتی جاییت درد میگیره و یا به جایی میخوره سریع میگی:آخ و میای که بوسش کنم بعضی اوقات هم این میشه یه بازی و اینکه من همش بوست کنم عزیزم

دانیال(پسرعمه) رو خیلی دوست داری ولی خب بیشتر از یکی دوساعت دیگه نه.... و اسمش رو هم یاد داری، میگی:دان دان   تامیخوایم آماده شیم بریم بیرون میگی دان دان و صداش میزنی

وحیده و علیرضا رو هم خیلی دوست داری و هروقت میبینیشون یه حرکاتی انجام میدی که نگو، از ورزش و رقص و غلتیدن روی زمین بگیر تا دتی کردن و قایم باشک بازی

همسایه ی پایین وقتی نوه هاش میان صداشون توی راهرو میپیچه، تو میری دم در و صدا میزنی: نی نی... و با پشت دستت به در میکوبی. یکتارو هم که میبینی میگی نی نی و اول حسابی ذوق میکنی الهی فدات بشم که عاشق بچه هایی عزیزم یه ماه ونیم دیگه خودت صاحب نی نی میشی (اونم از نوع خیلی خوبش!!!)

از دندونای آسیابت یکی دیگه دراومد و حالا دوازده تا دندون داری و دوتا دندون نیش بالایی هم دیگه چیزی نمونده که درآن

اخم میکنی و بهت میگم بخند دستتو میذاری روی دهنت و میخندی.... وقتی میگم یواش بازی کن که بابایی خوابه دستاتو میذاری روی لبات و یکسره هیس هیس میکنی و واقعا هم سروصدات کم میشه

دیگه خیلی کارای جدید میکنی که حضور ذهن ندارم و خیلی روز به روز فهمیده تر میشی من دیگه زیاد نمیتونم خم و راست بشم و دخترم واسم کارامو انجام میده، اگه چیزی بخوام که در دسترست باشه واسم میاری یا خیلی از کارامو تقلید میکنی که خودم انگشت به دهن میمونم...

همیشه وقتی میخوای غذا بخوری زیرت یه شالی پهن میکنم و آخر که تموم شد توی سینک ظرفشویی میتکونم و میذارم تو کشو، تو هم عاشق این کاری، بعد از اینکه غذات تموم میشه اگه من دیر بجنبم میبینم پارچه رو برداشتی و با اون قدت داری سعی میکنی که مثل من بتکونی تو ظرفشویی و بعد هم لوله ش میکنی میذاری تو کشو.... قربون دختر کاریم، تازه خیلی وقته که دستمال بهش میدم روی سرامیکا و دسته های مبل رو هم با دقت تمیز میکنه

و همیشه موقع خواب میگم واسه دخترم شیشه درست کنم تا بخوابه، یه روز ظهر تازه غذا خورده بودی گفتم بهت شیر ندم همینطور بخوابونمت و داشتم میگفتم بریم روی تخت بخوابیم که برگشتی کف دستاتو نشون دادی و گفتی: دی دییییی ؟؟!!   یعنی اگه میخوایم بخوابیم پس شیشه ی من کو!!!؟

چند عکس هم در ادامه ی مطلب؛

 

 

 

اینم یه مدل کمک کردن:

توتو شو گذاشته روی رورئکش و واسش آهنگ میزنه:

تازه سواری هم میکنه:

اینم بوس کردن مورچه ها:

خورشید کو؟؟!

کفش پای نی نی میکنه:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

وحیده
15 دی 91 22:18
ای بابا میبینم که بچه اومده خونه ما فرصت گیر آوردی وبلاگ نوشتییی

چیشششش پس دیگه دنبال اسم نگردم من. بابایی اولتیماتوم داده



چقدر تو دقیقی عزیزم، آره از این کارا زیاد بکنین
نه بابایی خودشم میدونه که تو این مورد ضعیفه آخرم تسلیم میشه، مشکل اینجاست که هیچ اسمی به دلم نمیشینه وگرنه خودم قطعی میکردم...
راستی قرعه کشی کردیم هلیا دراومد،اسمی که هردومون تفاهم داشتیم روش.... چطوره؟
ميترا مامان مهراد
16 دی 91 7:29
آخيييييييييييييييييييي چه جالب ملينا جونم از حالا كمك حال ماماني شدي فدات بشم

دخمل بزرگي ديگه

هواي ماماني و خواهر كوچولوت رو داشته باشي هااااااااا .................وقتي اومد اونم حسابي ببوسش

ايشالله ني ني بعدي هم مثل ملينا جون آروم و مهربون هستش و مامان گلش هم سر عمل اذيت نميشه
عكساتم خيلي خوكشل بودن جيگر.....خصوصا بوسسيدن مورچه ها


ممنون میتراجون امیدوارم همینطوری باشه...
آره دخترم کمک زیادمیکنه ولی دیگه خودت میدونی کمک بچه هاچجوریه
فریبا
17 دی 91 1:42
الهی... آخه جوجه، مورچه هم بوس کردن داره؟!!
عزیزم خودت چطوری؟
این چند وقته نتونستم حالتو بپرسم...
ماههای آخر چطور می گذره؟!

همینو بگو
ممنون خوبم، میدونم تو هم درگیری،تازه من باید بیام حالتو بپرسم که چطورشد عملت.
ماههای آخر که هرچی فکر کنی سخته ولی خب خدا تحملشو میده،باوجود ملینا زیاد احساس نمیکنم روزا چطور میره

مامان یکتا
19 دی 91 10:34
سلام عزیزم.خوبی خوشی؟
الهی فدات که اینقدر نی نی ها رو دوست داری ملینا جون.انشالله یه نی نی نانازی به زودی میاد پیشت.
وای تو اون عکسی که داره کمک میکنه خیلی خوردنی شده من این حالت ملینا رو خیلی دوست دارم.با اجازه ت سیوش میکنم


ممنون عزیزم
خواهش میکنم صاحب اجازه اید
مامان گیسوجون
19 دی 91 13:22
الهی قربون دختر نازم برم که اینجوری همدم و یار مامان شده
دوست گلم امیذوارم زایمان راحتی داشته باشی
منم دعا کن یر زایمانت باشه یادت نره ؟
دوستتون دارم بوسسسسس


مرسی موناجون
حتما دعاتون میکنم گیسوجونمو ببوسش
behnaz
23 دی 91 16:33
vuuuuuuuuuuuiiiiiiiiiiieeeeeee che naz.....khoda hefzesh kone maryam kuchulu ro.....nasiiiiiiiiiiii
مامان نیایش
26 دی 91 10:52
عزیز دلم ایشالا به سلامتی کوچولوی نازتون به دنیا بیاد حتما سعی کن خوبی ها و قشنگی هاش رو ببینی تا برات راحت تر بشه سختی هاش ان شا الله که به سلامتی باشه نگران نباش دختر نازت سالم به دنیا میاد و جمع سه نفرتون گرم تر هم میشه برا یاسمش هم زیاد وسواس نداشته باش توکل به خدا ایشالا که هر چی هست خوش نام باشه خواهر کوچولوی ملینا جون
قربون دخمل مهربونم ما شاا لله هزار ما شاا لله چه قدر شیرین عسل شدی با این کارای با مزه ات شیرین زبون


ممنون از این همه انرژی های مثبتت عزیزم.
فدای تو
مامان نیایش
26 دی 91 10:53
وای خدا عکساشو خیلی با مزه است اون مورچه بوس کردنت منو کشته عززززززززززززززززززززززززیزم


خدانکنه زهره جون، لطف داری