ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

در چهار ماهگی

1392/3/23 18:09
نویسنده : مامان مریم
630 بازدید
اشتراک گذاری

این سه ماهگی ملیناست:

اینم سه ماهگی کیاناجون:

ملینا چشماش و کلا صورتش درشت تر بود نسبت به کیانا ولی خب هرچی ملینا اوایل کپی باباش بود حتی همین الانم خیلیا همینو میگن؛ کیانا شبیه عموی کوچیکشه. یه عکس همین تیپی وهمین اندازه ای ازش دارن وقت کنم ازروش عکس بگیرم اینجا بذارم. حالا همه ی اینا به کنار دخترکام هردو بی مو هستن.

از کیانا بگم که داره روابط عمومیش بالا میره و وقتایی که سرحاله تا نگاش به کسی میفته واسش غش غش میخنده، در این زمینه هم دخترکام عین همن؛)

بالاخره کیاناجونمم غلتید.... در سه و ماه و ١٧ روزگیش

و اما بعد از اون یعنی 14 خرداد بود که اخلاق کیانا جونم یهویی عوض شد و تا قبلش که روی پا و به وسیله ی پستونک میخوابید از همون 14 خرداد که گفتم یه انقلابی صورت گرفت و دیگه خانوم این روش رو رد کرد و میخواد که بغلش کنم و اینقدر راش ببرم که آروم بگیره بعد کم کم پستونک بذارم دهنش بعد روی پا تا بالاخره بعداز کلی غرغر بخوابه.... شیرخوردنش هم که خیلی بد یعنی عکس ملینا، درحالت عصبانیت اصلا قبول نمیکنه و باید یه خورده بخوابه بعدکه سرحال شد بخوره... میترسم شیرخشک در این مواقع بهت بدم دیگه اصلا شیر منو قبول نکنی؛ ملینا همیشه بعد شیرخوردنش میخوابید و با آرامشی که اون هنگام شیرخوردن داشت منم بیشتر مواقع به خواب میرفتم.... ولی خب بنظرم کیانا داره بهمون میفهمونه که حسابی مراقب خودمون باشیمچشمک

و اما کسی که این روزها بیشتر خاطر خواه داره ملیناست؛ داره کم کم شروع به حرف زدن میکنه و از همه بیشتر خاله میناشه که واسه حرف زدنش چنان ذوق میکنه؛ مثلا اسامی افراد رو تقریبا میگه و خاله مینا میذارتش روی پاش و به ترتیب میپرسه این کیه اون کیه و باز دوباره تا سه بار تکرار میکنه که همیشه داد وحیده در میاد که خب بسه حالا یه چیز دیگه بگو.

اسم وحیده رو میگی:بَییده.... علی رو هم میگی و خاله هم: هاله   به خودت هم میگی: منه

از همه بیشتر "بله" گفتنت دلبری میکنه..... مخصوصا وقتی که انتظار ندارم مثلا کار بدی انجام دادی و من با صدای بلند میگم: ملینا.... تو با ناز و عشوه: بله........... ای جانم که از همون بچگیت سیاستمدار بودی و این کارارو میکنی که دعوات نکنیم.... یاهم میای بغلم و میگم عشق منی نفس منی   تو هم میگی:بله

یه روز ایلیاجون با مامانش اومدن خونمون ولی اینقدر گرفتار شما دوتا شدم که نشد یه عکس از تو و ایلیا بگیرم.... ماشالا ایلیاجون اینقدر خوب حرف میزد و شعرمیخوند که میخواستم بخورمش، خیلی هم هواسش جمع بود که ببینه مامانش چی در موردش میگه .... اونوقت روزی که تو بعد کلی تکرار تونستی هاله رو بگی من از خوشحالی میخواستم پر در بیارم که ایلیاجونو که دیدم خوشحالیم به تاسف تبدیل شد ولی خب بنظرم هربچه ای یه مدلیه و تو یه کاری از بقیه پیشرفتش بیشتره که ملیناجونم تو راه رفتن و حرکاتش از هم سناش جلوتر بود

 تقریبا دوسه هفته ی پیش شروع کردم که از پوشک بگیرمت که دیدم اصلا همکاری نمیکنی منم گذاشتم کنار و از این هفته امتحان کردم یه چندروزی میشه که تقریبا خوب داری همکاری میکنی ولی بخاطر یبوستت که جدیدا خیلی اذیتت میکنه خیلی راضی نیستم چون خودتو نگه میداری و میترسی تو دستشویی انجامش بدی واسه همین اوضاعت بدتر میشه.... ولی خب زیادهم نمیخوام عجله کنم بالاخره که مستقل خواهی شد

 عاشق نقاشی کشیدنی یکسره دفتر مداد دستته و میاری پیشمون میگی چش چش... توتو...دون دون     تازه رنگ آبی رو یاد گرفتی و هرجا ببینی تقریبا تشخیصش میدی

شعر هم تازه بلدی؛ البته چند خط اول از هرکدوم:

 مامان                                     ملینا

 یه توپ دارم                           تیتیلییه

سرخ و سفید و                         آبیه

میزنم زمین                               هَوا

کوچولویم                               توتولو

صورتم مثل                             هلو

این جیگرم رو ببینین که شده پاتختیِ من؛ همیشه طفلکم از تخت آویزونه که من از کیانا دست بکشم و بیام باهاش بازی کنم.

و گاهی هم اینجوری به هم ابراز علاقه میکنن:

بعد من میرم و بازی با ملینایی که جدیدا خیلی بدغذا و بهونه گیر و لجباز شده، و همینطور وابستگی شدید به خودم؛ مامان بیاد بهم آب بده؛ مامان منو بشوره ؛ مامان باهام بازی کنه.....

و بعضی روزا صبح که خاله زهرا خونه ست منو ملینا میریم دَدَر

و اما تخته وایتبرد سرخود:

خلاصه ی زندگیِ ما:

پ.ن: تاریخ آغاز این مطلب به تقریبا بیست روز پیش برمیگرده یه مدت درگیر مهمون داری بودم و این هفته هم که سه روز رفتم سرکار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان یکتا
25 خرداد 92 15:30
فکر کنم نظرم پرید،پس دوباره
خوبی عزیزم؟ به نظر من دو خواهری خیلی شبیه همدیگه هستن.یعنی الان که عکساشونو دیدم به این نتیجه رسیدم.کیاناجون هرچی بزرگتر میشه بیشتر شبیه خواهریش میشه.
برا پوشکش هم موافقم.زیاد روش حساس نشی بهتره.بالاخره همه این مرحله ها سپری میشه.چندماه زودتر و دیرترش مهم نیست...


وای چه حال گیری بدیه این پریدنا!
ممنون عزیزم. جدی میگی فکرکنم تو عکس بیشتر این شباهت خودشو نشون میده؛منم که عکسارو میبینم به این نتیجه میرسم
آره درست میگی ولی خداروشکر ملیناتاحالا که خوب راه اومده و اصلا خطانمیده کارش خدا کنه همینجور بمونه
مامان گیسوجون
25 خرداد 92 16:02
ای جانممممممم عزیزای من
ماشاا... چقدر فرشته هات نازتر شدن خدا برات حفظشون کنه
وای مریم می فهمم الان چه حالی داری خدا خودش کمکت کنه
ببوسشون
خصوصی


مرسی مونای عزیزم
تو هم گیسوی نازمو ببوس
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 خرداد 92 13:37
وای این دو خواهر خیلی شبیه همن. خدا حفظشون کنه. ملینا جونم خوب شعر می خونی ها
غلطیدن کیانا جون هم مبارک


آره واقعا!!! همه میگن شبیهن پس حتما شبیهن...
ممنون سعیده جون
میترا مامان مهراد و مینا
27 خرداد 92 9:09
سلام مریم جون..........چه عکسای جالبی گذاشتی.........واقعا خیلی متفاوتن این دو خواهر.

کارهای ملینا جون و حرف زدنش هم جالبه................چند ماه دیگه که ایشالله حرف بزنه ...........دیگه اصلا اهمیتی نداره که الان چی می گه و چی نمی گه.

خوش بگذره...........کار خوبی می کنید که می رید بیرون...........واقعا روحیه آدم عوض می شه


جالبه همه میگن به هم شبیهن، تومیگی متفاوتن.
آره بالاخره که به حرف میاد
ممنون میتراجون انشالا که همیشه به شماهم خوش بگذره ودخترپسرگلت سالم باشن
فریبا
1 تیر 92 13:14
عزیزم....

چه عجب.. از عکس این وروجک ها پرده برداری کردی
دلمون تنگ شده بود
ای وروجک شیطنت از نگاش میباره
تو حرف زدن هم که تنه ش به تنه ی رایین خورده!
رایین هم همینجوریه! اصلا تلاشی نمیکنه! تازه شاید از ملینا هم کمتر
مواظب خودت باش مریم جون... خوب به خودت برس.. می دونم که بچه ها چه انرژی ای ازت می گیرن...
کیانای خوردنی و ملینای وروجک رو از طرف من ببوس


ممنون فریبای عزیزم
من که هردفعه عکس میذارم ولی خب دیردیرمیام دیگه خودت که وضعیت منو میفهمی
غصه ای نیست بالاخره هروقت باشه به حرف میان، آخه از شیطنت و دوندگی کم نمیارن که یکم به زبونشون هم زحمت بدن یه چرخی بزنه
مرسی ازاینکه به فکرمی
حتما؛توهم رایین جیگرو ببوس
مریم مامان پرنیا
1 تیر 92 16:25
سلام مریم جون .چه عکسای حوشکلی از ملینا و کیانا جون گذاشتیبه خصوص ملینا جون که هزار ماشالله جیگری شده ....چقد دو تایی شبیه همدیگه هستند ...اختلاف تو چشماشونه ...ملینا جون چشمای درشت و خوشکلی داره وکیانا جونم چشماش کپی عمو مهدی شه.واسه خودش عسلی شده...
شعر خوندن ملینا جون چه با مزه هست همین روزاست که واسه ی خودش خواننده بشه


ممنون مریم جون چشمات قشنگن عزیزم.
آره پس توهم موافقی که شبیه عمومهدیش شده...
اوه اوه چه خواننده ای بشه
سبا
7 تیر 92 14:53
عزییییزم چه با مزس
مامان گیسوجون
12 تیر 92 0:10
خصوصی
مادر (رادین و راستین)
19 تیر 92 3:02
سلام خانمی
خدا قوت ......... سر کار هم می ری؟

ماشالله به هر دوشون ........
چه ناناز و مموشی هستن .......

موفق باشی


سلام بهشادجان
نه عزیزم سرکارکه نه هنوز.
ممنون دوستم؛ بوس
منا مامان الینا
23 تیر 92 12:23
عسیسمی
ماششششالا چه بزرگتر و نازتر شده این کیانا جونمون
مریمی این دو خواهر که خیلی به هم شبیه اند که ؟! خدا حفظشون کنه
تسلیم این کیانای زبلی نشیا واسه شیر خوردن میگم
چون الینا هم که شیر خشکی بوده علاوه بر شیر خودم خیلی وقتا مودی بود گاهی شیر من را میخورد و به شیشه میگفت نه! گاهی هم شیشه را میچسبید و منو نمیخواست
خلاصه بساطی داریما!!!

راستی مرخصی شد 9 ماه ابلاغ هم شد
شامل مامان مریمی میشه دیگه؟ آره ؟


ممنون مناجونم
آره تسلیم نشدم عزیزم بهش هردورو میدم فعلن که خوبه.
مرخصی که آره اما شامل ما قراردادی ها نمیشه چون بیمه ی تامین اجتماعی هستیم و اینجاهم تامین اجتماعی قبول نمیکنه حقوق بده.... ولی هنوز امیدوارم تااونموقع یه فرجی بشه