ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

عید اومده بهار اومده....

1391/1/8 11:48
نویسنده : مامان مریم
906 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل قشنگم؛

باز هم یه سال جدید شروع شد و سال 90 به خاطرات پیوست.

لحظه ی سال تحویل که حدودا 8:44 بود من در حال شیر دادن بهت بودم و همون لحظه که آهنگ سال تحویل از تلویزیون پخش شد تو خواب بودی. خیلی دلم میخواست بیدارباشی و سر سفره هفت سین بشینیم تا سال تحویل هر سه کنارهم باشیم ولی تو شب قبل هم خوب نخوابیده بودی و صبح هم از ساعت 6 بیدار شده بودی.... همش به خاطر این سرماخوردگی که کلافت کرده و نمیتونستی خوب بخوابی.

خلاصه گرفتی خوابیدی تا 10 و ماهم مجبور شدیم خونه بمونیم و بعد که بیدارشدی عید دیدنی مون رو شروع کنیم اول خونه ی باباحاجی رفتیم و بعد خونه ی باباجونت و تاشب اونجا بودیم خاله عذرا از مشهد اومده بودن و شب هم دایی علی اومد

چندروز تعطیلی همش به دید و بازدید گذشت و خیلی پشیمون شدم از اینکه رفتم چون باید خونه میموندم که تو استراحت کنی و خوب بشی ولی هر روز بدتر میشدی تا اینکه آخر هفته گلوت هم چرکی شد؛ هوا هم که یه روز سرد بود یه روز گرم

دایی مهدی هم روز سوم اومد و اینطوری شد که بعد از مدتها خانواده ی 32 نفریمون جمع شدیم.

دختر گلممممممممممممم قربونش برم که نقل مجالس بود و همش شیرین کاری میکرد و خوشحال بود از اینکه دوروبرش شلوغ پلوغه.... همه عاشقت شده بودن؛ آخه تا یکی نگات میکرد یه لبخند خوشگل تحویلش میدادی و واسش دست میزدی.

دایی یداله یه اسم جالب واست گذاشت:  :دینیشخند

پانیذ هم که یکسره میگفت خیلی نازه من خیلی دوسش دارم بامزه است..... خلاصه با کارات دل همه رو بردی؛

تا صدای آهنگ میاد شروع میکنی به تکون تکون خوردن و آواز خوندن و دست زدن، همه رو باهم انجام میدی آخرم دستاتو میبری بالای سرت انگار میخوای شُکر خدا کنی.

راستی از شنبه این هفته هشت ماهگیت هم تموم شد و وارد ماه نهم زندگی شدی عسلکم

خیلی پر جنب و جوش شدی و تو بغل که یه لحظه آروم نمیگیری و مجبور میشم روی زمین بذارمت که به هر طرف که دلت میخواد بری، تو مهمونی ها پدرمون درمیامد.... ماشالا اجتماعی هم که هستی و هرکی میاد طرفت بلافاصله قبول میکنی که بری بغلش و دودقیقه نگذشته خسته شون میکنی از بس وول میخوری.

وقتی پارچه یا ملحفه میندازم روت خودت با دستات میکشی روی صورتت و نفس نفس میزنی که از روی صورتت برداریم و شروع میکنی به خنده... اگرم از روی صورتت برنداریم خودت برمیداری و نگاهی به اطراف میندازی که با یکی دالی کنی و بخندی؛ الهی فدات بشم که با خنده هات فقط میخوام قورتت بدم بس که موش میشی بااون صورت گردالیت.

عزیزم منو ببخش که امسال فرصت نکردم سفره ی هفت سین پهن کنم چون تو هم مریض بودی و منم حالم گرفته شده بود بخاطر تو.... انشالا سال بعد جبران میکنم.

اینجا آماده شده بودیم بریم خونه ی عمو، که از بس گیج بودم یه لنگ جوراب پات کردم (اونی که میبینی پای راستته جوراب شلواریته)

 این عکس هم شکار بود که یه عطسه کردی که شکل بادکنک درست شدچشمک

اینجاهم داری نای نای میکنی:

دیروز رفتیم باغ بابای وحیده و چون هوا یه خورده سرد بود من و تو بیشتر تو اتاق بودیم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

ميترا
9 فروردین 91 8:50
سلام مليناي يه دونه ي ماماني

ايشالله ايشالله ديگه تا حالا خوب خوب شدي عزيزم

مطمئنم كه سال نود برات خيلي خيلي سال خوبي خواهد بود
همينطور براي مامان و باباي مهربونت

واقعا كه مريم شكارچي هستي ما نمي دونستيم.عجب عكسي شده ها

شيطون اسمي كه داييش براش گذاشته رو نگفته هااااااااااااااااا



ممنون میتراجون، نه هنوز خوب نشده امروز باید دوباره ببریمش دکتر.البته اینبار متخصص اطفال
آره شکارچی هم شدیم دیگه، آخه اینقدر طولانی و محکم بود که حتی فیلم هم تونستم بگیرم
اسمی که داییش گذاشته " :دی " تو وبلاگش که نوشتم! یعنی علامت خنده در دنیای مجازی:دی

مامان یکتا
11 فروردین 91 19:36
سلام عزیزم. انشالله دیگه الان ملیناجون خوب خوب شده.
اون عکس بادکنکی رو چطوری گرفتی مامانی؟حتما مدام دوربین به دست بودی؟!
همه عکساش قشنگن.فداش بشم من دختر خنده رو و مهربون ما.

سلام آره خداروشکر بهتره.
نه عزیزم اینقدر بادکنک محکمی بودکه حتی فیلم هم گرفتم.
ممنون از لطفت عزیزم. یکتای نازنینم رو ببوسش
نسترن
15 فروردین 91 16:07
به به چه دخملی شده این خانمممممممممم
فریبا
16 فروردین 91 0:11
سلام به مریم و ملینای عزیز...
تعطیلات خوش گذشت؟ عجب شکار لحظه ای


سلام فریباجون....
بدنبود، ولی ما که هیچ جانتونستیم بریم،بازم شما که حداقل مسافرتی رفتین با پسرکوچولوتون
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
16 فروردین 91 9:48
ماشالله این بچه ها انقدر نازن که همیشه نقل مجلسن. آرتین هم همینطور بود. قربون دخمل ناز با این کارای بامزه اش
عکساتم که خیلی جیگر شده

مرسی عزیزم،ببوس آرتین جون رو
ميترا
19 فروردین 91 12:41
سلام مريم جون

چطوري؟ خوبي؟

ملينا چطوره؟ خبري ازت نيست .نه در دنياي واقعي نه در دنياي مجازي

دلم تنگوليده بود گفتم بيام اينجا سخن دروكنم از خودم

ملينا جون رو ببوس از طرف من

سلام میتراجون
ممنون خوبیم، دیگه مشکلات سرکاررفتن و ضیغ وقت رو که دیگه خودت داشتی میدونی اوضاع منو.
همیشه به یادتون هستم و دل منم تنگتون میشه ولی تا چشم رو هم میذاریم روزها میگذره
مرسی که بهم اینقدر لطف داری و یادم میکنی.
بوس واسه آقامهراد گلم

مامان نیایش
19 فروردین 91 13:13
سلام ملینا خانوم گل گلاب چه قدر ماه شدی سال نوت مبارک عزیزم قربون اون خنده های شیرینت خیلی قشنگه عکسات الهی همیشه شاد باشید

سلام خاله جون.
ممنون شما همیشه لطف داری به ما