تقدیر الهی
هفت ماه از زندگی مشترکمون گذشته بود که تصمیم گرفتیم یه مسافرت دونفری با بابایی بریم.
بخاطر مشغله کاری شوهری این تازه میشد ماه عسلمون. که البته آخرین مسافرت دونفری مونم بود.
یه ماه بعدش فهمیدم تو دلم یه خبرائیه.......
رفتم دکتر و آزمایش دادم و.............بله درست حدس زده بودم، این تو بودی که به این راحتی خودتو تو دلم جادادی.
وقتی جواب مثبت رو تو آزمایشگاه شنیدم یه لحظه ترس تمام وجودمو گرفت اینکه واسه مادر شدنم خیلی زوده، من هنوز کاملا به مسائل خونه داریم مسلط نشدم شاید نتونم از پس مسئولیت خطیر مادری بربیام............
اما بعد یه مدتی به حرفای اون روزم خندیدم و گفتم من چرا ناشکری کردم و این تقدیر الهی رو کوچیک شمردم،
و به خاطر اینکه میتونم منم امانتدار یکی از بزرگترین امانتهای الهی باشم خدا رو شکر کردم و از فکرایی که تو ذهنم گذشته بود به درگاهش استغفار کردم.