تمنای وصال
سلام گلکم
گرچه که خاطرات دنیای تو درون من خیلی شیرین و توصیف نشدنیه اما نمیخوام زیاد وبلاگتو با این چیزا شلوغ پلوغ کنم.
من و بابایی بدجور منتظر ورود ارزشمندت به زندگیمون هستیم.
الان که به هشت ماه پیش فکر میکنم.......... روزای اولی که از تولد تو ( البته تو دنیای تنگ و تاریک وجود من) با خبر شدیم............ چقدر هراس و دلهره داشتیم...
اینکه میتونیم خوب ازت مراقبت کنیم؟؟؟؟؟؟
اینکه بعد از شش ماهگیت که مرخصی زایمانم تموم میشه کجا بذاریمت؟؟؟؟؟؟
و یه فکربچه گانه ای که بعد از تولدت دیگه به هیچ تفریح و سفری نخواهیم رسید.........
دیگه زندگیمون خلاصه میشه در نگهداری و مراقبت از تو ........ و شاید عشمون به همدیگه کمرنگ بشه.......
وایییییییییییییی دختر نازنینم........... اگه بدونی چقدر از افکارم پشیمونم.
چون اولن عشقمون از قبل کم که نشده هیچ خیییییییییییلی خییییییییییییلی بیشتر هم شده.
احساس میکنم روز به روز دارم بزرگتر میشم، پخته تر میشم.
از همه مهمتر احساس نزدیکی بیشتری به خدا دارم..........
خلاصه اینکه حال و هوای زندگیمون با اومدن تو، کلی عوض شده و رنگ دیگه ای به خودش گرفته.
از خدای مهربون میخوام که در همه مراحل زندگیت حافظ و نگهدارت باشه.
راستیییییییییییی بالاخره قضیه خونه هم روشن شد و تونستیم یه خونه بخریم و ا.ن.ش.ا.ل.ا.ه بعد از عید فطر که تو اون موقع یک ماهه میشی باید اسباب کشی کنیم....