ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

ملینای من یه دونه است....

1390/12/17 15:40
نویسنده : مامان مریم
841 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یه دونه ی من

عروسک نازنین من..... نمیدونی صبح تا ظهر که ازت دورم بقیه روز رو چیکار میکنم باهات!!! فقط و فقط کنارتم و باهات عشق میکنم دخترم..... عشق

چقدر این روزها واسم شیرین و وصف نشدنیه، فقط با وجود فرشته ای مثل تو... به زندگیمون رنگ و بوی خاصی بخشیدی.

زندگی باتو یه موهبت الهیه که خدا به بنده ای که خودش میدونه لیاقتش رو نداشته داده، خیلی دوسش دارم اون خدای مهربونیه که همیشه چشمش رو رو بدیها و گناههای من بسته و بهترین چیزها رو تو زندگی بهم داده که یکیش تو هستی عزیزدلم....

خب داشتم از عشقم میگفتم که ظهر وقتی از سرکار برمیگردم میرم مهد برمیدارمت و میریم خونه اگه بیدار باشی قید همه ی کارهامو میزنم و میام پیشت دراز میکشم و توهم واسم دست میزنی و شعر میخونی(حالا به زبون خودت) اما خیلی شیرینه شعرات!

اَدَح( د باتشدید)   اَبَح ( ب با تشدید)  دَ دَح  و  همینطور پشت سرهم آواهای موزون از خودت میسازی و ردیف میکنی. منم که بوست میکنم یا میخندم خوشت میاد و ادامه میدی یا اینکه تو هم بامن شروع میکنی به خنده. فدای خنده هات بشم که انگار میخوای غش کنی ازبس خندیدی اما اینم یه جور دلبریه دیگه

از فضولیات بگم که تو روروئکت ثابت واینمیستی و تو آشپزخونه اگر باشی که به همه جا و همه چی سرک میکشی اونم تو آشپزخونه ی شلوغ ما که همه چی از جمله کامپیوتر با میزش و دیگر وسایل جانبی توش یافت میشه!

بهت یه تیکه هویچ میدم که هم با لثه هات بازی کنی و هم اینکه چون علاقه داری همه چی تو دهنت کنی چیز مفیدی باشه اما به همه جا میمالونی باز یه گاز میزنی و باز میزنی به در و دیوار و فرش و.... من موندم بس که استرلیزه و بهداشتی هستی در آینده باهات چیکار کنمسوال

اینم از عکسات:

تو این کشوی کابینت دنبال چی هستی من نمیدونم!

دس دسی ملینا:

از این کارا هم بلده دخترم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

ميترا
17 اسفند 90 16:28
ووووووووووووووووووش فدات بشم من ملينا جيگر

چقدر خوردني ميشي وقتي اين كارا رو مي كني
حالا هم كه ماشالله خيلي فهميده شدي عزيزم

مريم جون بابت اشتباه گرفتن نويسنده پيام منو ببخش
آخه سبك نوشتنت انگار تو اون پيام عوض شده بود كه ذهن منو برد به سمت مامان باران

اتفاقا همش مي گفتم كجايي كه پدات نيست ولي فكر اينو نمي كردم ديگه

این روزا خیلی گرفتاریم.... از یه طرف خریدعید و شیفت موندن محمود و کارهای دیگه خیلی درگیرمون کرده.
اشکالی نداره عزیزم. مهراد نفسمو حسابی ببوسون

فریبا
17 اسفند 90 18:42
آخی... آخه پات تو دهنت چیکار میکنه خاله؟!!


این کارارو میکنم که پوشکم نکنه مامانم
مامان یکتا
18 اسفند 90 11:38
الهییییییییی. راست میگی عزیزم چقدر بچه ها شیرین هستن و لحظات باهاشون شیرین تر.
ملیناجونم کار جدیدت دس دسی مبارک.نا نازی ما.می بوسمت

تا دلت بخواد....... مرسی خاله. شادباشی همیشه گلم
مامان محمدپارسا
18 اسفند 90 19:09
قربونت برم که ماه شدی


خدانکنه خاله
فهیمه|مامان هدی سادات
21 اسفند 90 15:08
گاه گاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد...
سلام:
خدا حفظش کنه این گل دخترو

راستی...
تو خونه تکونی دلتون...ما رو بیرون نندازین!
دلتون آروم و بهاری


سلام عزیزم.
نه گلم مگه میشه!!!! ماهمواره به یادتونیم

مامان نیایش
22 اسفند 90 16:29
سلام خانمی ماشا الله چه بزرگ شده دختری و چه شیطون خدا حفظش کنه


سلام ممنون که به ماسرمیزنید. خدا شمارو هم واسه همدیگه حفظ کنه
منا مامان الینا
23 اسفند 90 2:31
ووووای خاله قربونت برم چقد فضول و خوردنی شدی تو عززززززززیییییییییییززززززززززززززم


خدانکنه خاله جون.شمالطف داری