ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

عکس2

عاشق این نشستنتم کیانا: جدیدا خیلی بااین وسایل بازیت سرگرم میشی و خلاقیتت هم خیلی خوبه: یه روز اومدم خونه و بااین صحنه مواجه شدم، که خاله زهرا(پرستارت)گفت اینو ملینادرست کرده گفته خبالش(خراب)نکنی که مامانم بیاد ببینه چون میخواست بخوابوندت... وتازگیا خودت تعیین میکنی چه لباسی بپوشی، که گاهی اوقات اینجوری میشه:!!! وقتی سی دی های مورد علاقه تو میذاری(خاله ستاره، قاصدک و...) هردوتون اینجوری میشین: که کم کم میاین عقب: بازی های دو خواهری:     ...
18 آذر 1392

روزهایی که گذشت

توی این یک ماه یه جورایی درگیر آزمایش و سونوی کیانا بودم، مشکل خاصی نداشت ولی دکترش خیلی حساسه و معروفه به اینکه زیاد آزمایش میفرسته ولی خب بنظر من لازمه هرچندوقتی بچه مون رو یه چکاپ کلی بکنیم. اولش با اس.ها.ل شروع شد و تقریبا یه هفته طول کشید بدون هیچ دلیلی که همه میگفتن از دندوناشه ولی خب اونم یه ویروس بود که اومد ورفت. بعدش با آزمایش نشون داد که املاح بدنش زیادی دفع میشه؛ سونو فرستاد ولی خداروشکر سنگ کلیه نداشت،بعدش آزمایش مد.فو.ع نوشت و مشخص شد که عفونت روده داره و دارو و دوباره آزمایش.... که با آزمایش دومی هیچ اثری ازش نبود.... ملینا سرماخورد و هنوز اون خوب نشده بود که کیانا بی دلیل دوروز تب میکرد و دهانش هم برفک زد دوباره...
28 آبان 1392

مسافرت شمال

تقریبا همون روزی که اون پست قبلی رو گذاشتم با خاله مینا رفته بودیم باغشون که شروع کردبه تعریف که آخرهفته میخوایم بریم شمال و اونجاهم مجتمع میرزاکوچک خان تو رامسر قراره بریم و کلی تعریف از اونجا که کنار دریاست و تمیزه و فلان، بعدش که گفت مامان اینا هم قراره باهامون بیان منم دلم عین بچه ها که هوس برشون میداره گفتم منم دلم خواست بیام! دیگه این شد که خاله هم حالا اگرم بخاطر دل من بهم گفت شماهم بیان اونجا هممون هستیم و از لحاظ بچه ها خیلی اذیت نخواهید شد کمکتون میکنیم... دیگه حسابی دلم هوایی شد و به محمود که گفتم اونم همچین بی میل نبود فقط به خاطر شما بچه ها دل میزد. این شد که تصمیمون رو قطعی کردیم و ساک و چمدون بستیم و راهی مسافرت ولی حسابی دل...
25 شهريور 1392