ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

شش ماهگی کیاناجونم

فقط و فقط طرف صحبتم با کیانای دلبندمه؛ واسه شش ماهگیت قصد داشتم که حتما بیام و به پاس داشتش لااقل یه پست خشک و خالی بذارم اما اینبار مشکل کامپیوتر بود که اینترنتش قطعه تا راه اندازی مجدد.... چون میدونم که دخترا تو این مسائل حساسن و مخصوصا اینکه مامان حتما تو رو بیشتر دوست داره که این کار و واست انجام میده واسه من نه.... شاید باخودت بگی واسه ماهگردهای ملینا که همیشه میامدی و اینجا مینوشتی و کلی هم با قربون صدقه و کلمات شیرین کارهاشو توصیف میکردی اما واسه من دیگه نمیکنی این درسته که در مورد بچه ی اول خیلی از کارهاش واسه مادر پدر جذابه و همیشه واسه اولین هاش ذوق زده میشن اما با وجود اینکه اختلاف سنی شماها زیاد نیست این چیزا هیچ وقت و...
2 شهريور 1392

...!

    آره درست دیدین این دونفر ملینا و کیانا هستن؛ بابایی تقریبا یه ماه و نیم پیش تصمیم گرفت موهای ملینارو بتراشه، واسه همین دوتایی تون کچل شدین.... آخه از بس همه گفتن چرا موهای ملینارو نمیتراشین که اینقدر کم پشته پرپشت بشه و ازاین حرفا؛ ماهم که بچه های حرف گوش کن؛ زدیم سر طفلیارو به این روز درآوردیم... اما من که بیشتر به این خاطر راضی شدیم بتراشیم که موهای ملینارو دوست داشتم صاف بشه فرفری دوست نمیدارم؛ نامرتب به نظر میاد حالا هم عکسای قبل و بعد از تراشیدن:                           &nbs...
18 مرداد 1392

دوسالگیت مبارک خانومم

ملینای عزیزم امروز دوساله شدی باورم نمیشه که دوسال از اومدنت به زندگیمون میگذره و من این دوسال با هربار خندیدنت خندیدم و باهر گریه ی تو دلم سرشاراز غصه شد... و خدارو همیشه به خاطر دختر گلی مثل تو شکر میکنم ملینا در دوسالگیش: اوج استقلال؛ خودش میخواد غذابخوره، خودش لباساشو بپوشه، خودش کفشاشو بپوشه، ازپله ها کسی دستشو نگیره، تو حموم خودش خودشو بشوره و..... بیشتر کلمات رو میگه اما هنوز به صورت جمله در نیومده خیلی دوست داره تو خونه کار بهش بگیم اینقدر بامزه میگه: باشه و خیلی تمیز و مرتب انجامش میده وقتی چیزی بهت میدیم حتما تشکر میکنی و میگی: میسی اسمش رو هم بلده و میگه: ملی تیکه کلام جدیدش: نه بابا.... مامان:منو دوست داری ملی: نه بابا!!! عاشق...
5 مرداد 1392

در چهار ماهگی

این سه ماهگی ملیناست: اینم سه ماهگی کیاناجون: ملینا چشماش و کلا صورتش درشت تر بود نسبت به کیانا ولی خب هرچی ملینا اوایل کپی باباش بود حتی همین الانم خیلیا همینو میگن؛ کیانا شبیه عموی کوچیکشه. یه عکس همین تیپی وهمین اندازه ای ازش دارن وقت کنم ازروش عکس بگیرم اینجا بذارم. حالا همه ی اینا به کنار دخترکام هردو بی مو هستن. از کیانا بگم که داره روابط عمومیش بالا میره و وقتایی که سرحاله تا نگاش به کسی میفته واسش غش غش میخنده، در این زمینه هم دخترکام عین همن؛) بالاخره کیاناجونمم غلتید.... در سه و ماه و ١٧ روزگیش و اما بعد از اون یعنی 14 خرداد بود که اخلاق کیانا جونم یهویی عوض شد و تا قبلش که روی پا و به وسیله ی پستونک میخوابید ا...
23 خرداد 1392

بهار1392

سلام دخترکای عزیز مامان  تعطیلات عید هم تموم شد و امسال عید واسه ما یه فرق اساسی با سالهای دیگمون داشت اونم اینکه هیچ شور و شوقی نداشتیم... نه سفره ی هفت سینی پهن کردیم حتی لحظه ی سال تحویل رو متوجه نشدیم که این یکی رو تاحالا نداشتم که تجربه ش کردم... حالا باخودتون میگین نه که تاحالا چه هفت سینایی پهن میکردی و چقدر شادی و جشن میگرفتی که حالا امسال ازش محروم شدی! خلاصه عیددیدنی غیرازخانواده هامون نمیخواستیم جای دیگه ای بریم که به اصرار بابایی رفتیم اما خیلی افتضاح و همیشه با تنی خسته واعصابی خورد با گریه های شدید کیاناجون برمیگشتیم.  راستی یادم رفت اول مطلبم واسه دوستام که میان و مطالبم رو میخونن بگم که یه موقعی بیان که حال و حو...
18 فروردين 1392